موسیقی دهه پنجاه همراه است با آغاز رفتارها و صورتهای نوعی بینش منشعب شده از دموکراسی و آزادی و تلاقی میان سنت و تجدد. گونهای از تداوم زندگی و رودررویی شرق و غرب و گفتمان روایت با محوریت فرد، میراث آن دوره است. اگر بپذیریم که موسیقی در ارتباط با تاریخ بررسی خواهد شد و اگر بپذیریم که تاریخ ترکیبی است از اجتماع، مبارزات طبقاتی، سنت، امیدهای آینده، آناکرونیزم، سیاست و فرهنگ و خیلی چیزهای دیگر و اگر معتقد باشیم که برای درک تاریخ، مواردی به کار میرود که متفاوت از موازین هنری است با این مبنا که برای شناخت تاریخ باید تاریخیت دانش تاریخ را بیان کرد، پس میپذیریم که هستیشناسی تاریخی به طور کلی با هستیشناسی موسیقی تفاوت دارد.
ماهیت عناصر دانش، بنیه فهم و درک آن دانش است. بنابراین وقتی تفاوت مطرح میگردد، هر عنصری که بر بنیاد دیگرگونه بودن استوار میشود، از یک سو با موازین تاریخی مواجه خواهد شد و از سوی دیگر با موازین ماهیت آن دانش خاص که در این جا مقصود ما موسیقی است.
نتیجتاً وقتی تقابل و تعامل تاریخ و موسیقی مطرح میشود و در این رودررویی به دهه پنجاه مراجعه میکنیم، یک نام بیش از حد خودش را به رخ میکشد که خوشنام و خوش چهره است. حسین علیزاده دهه پنجاه را این گونه آغاز میکند.
علیزاده موسیقیدان دگرگون شده به صورت شکل است و همچنین یک معترض اجتماعی. به همین دلیل توانسته از محتوای موسیقایی عصر خود با فرمهای معاصرش فراتر رود. در دورهای از شرایط اجتماعی حاکم در ایران که بحرانهای حاکم از برخوردهای ذهنی و عینی ناشی از جدالهای طبقاتی و مادی بود، عدهای از اهالی هنر تلاش میکردند تا بخش مهمی از تشتّت و بحران و تخاصم درونیشان را کنار بگذارند و با عقب زدن تمام این درونیات، ساختهای اصیل عصر خود را بیافرینند. علیزاده در آن دوره با رفتارهای عمیقش نسبت به فرم، از رویکرد صرف ملودیک و ریتمیک به سوی اتمسفر و سیادت فرمی در موسیقی پیش میرود و این در حالی است که تابوی ساختار موسیقی دستگاهی مدام او را با بحرانی ناشی از تردید مواجه میکند.
من این تردید را در قیاس با تردیدم به آینده در مواردی مشابه میدانم. هر گاه به گذشته نگاه میکنم، افسوس لحظههایی را میخورم که دیگر نیستند، دلم هوای آدمهایی را میکند که دیگر نفس نمیکشند. اضطراب و هراس امانم نمیدهد. وقتی که به آینده نیز فکر میکنم، این اضطراب همواره همراه من است؛ این که درون زمانی خواهم شد که عده بیشماری نیز از کنارمان رفتهاند. در گذشته و آینده عده بیشماری از من دور شده و خواهند شد و چیزی برای رجعت وجود نخواهد داشت. محل عبور فقط خاطرههای ذهنی من است و خاطرهها اغلب احساس لذت را از من میگیرند. من به دنبال لحظاتی برای لذت و شعف بیواسطه میگردم.
غالباً زمان حال چنین چهرهای دارد و امکان لذت را سریع تر فراهم میکند. پس من گذشته را با خود معاصر میکنم تا ترسهای درون از طریق اصوات پرتاب شده از گذشته، کنار گذاشته نشوند. وقتی که < تار و پود> علیزاده را میشنوم و بارها از اوایل ۱۳۷۰ آن را شنیده ام، و میبینم که این اثر ترسهای مرا پرتاب کرده است و مرا در مقابل نور، تولد و زایشی دوباره قرار داده است، نمیدانم این همه اضطراب کجا مخفی میشود. چرا موسیقی علیزاده در بیان این گونه است؟
بیانی که به دو گونه حضور مییابد؛ بیان کنکاش و بیان دیدار. در بیان کنکاش، او خودش را به گذشته تبعید نمیکند، بلکه روِیت و دیدار همراه با جستوجو مطرح است که در آن موضوع تعهد به صورت یک کلیت از تاریخ شفاهی و میراث معنوی و فرهنگی جامعه در میآید و قدرت فراروی علیزاده از تاریخ روایی متکی میشود بر پشتوانه مردمی تا سیاسی و این به تصور من در مسیر تحول قرار گرفتن و هموار کردن راه برای تحول دیگران است.
درود برشما اقای سلطانی.زود قضاوت کردن در مرام من نیست من منتظر قسمت های بعدی مقاله ی شما میمونم…در اینکه استاد علیزاده نقش بسزا وپررنگی در موسیقی مادارندشکی نیست وبسیار برای من هم مورد احترام هستند ولی به نظر من بار سنگین بحران موسیقی مادر دهه ی۵۰ برگردن استادلطفی بوده نه هیچ کس دیگه ایشون باکنسرت راست پنجگاه،چهره به چهره نوا٫سپیده که دراوایل انقلاب با اون تصنیف های بسیار قوی وتاثیرگذاروچند اجرای دیگه بسیار تلاش کردند وبه نظر من الان هم اکثر فشارها برسر این دوموزیسین هستش چون ماجزاین دوبزرگوارکس دیگه ای رو نداریم…ادامه دارد