منتقد در اینجا با آوردن جمله «او میخواهد به نقطۀ تلفیق موسیقیها و فرهنگها برسد و همزمان تضادهای روزانه نسلی سردرگم را مستقیماً از کوچه پس کوچههای درهم و آشفتگی خفقانآورش به تصویر بکشد.» وارد لایهی اولیهی تاویل (صحبت از قطعه در پرتو آنچه میپندارد مقصود صاحب اثر بوده است، که البته به قایل شدن نقشی فرهنگی-اجتماعی محدود است) میشود در ضمن سراسر این فراز پر است از ارزیابی جایگاه قطعات مورد بحث و خود «هیچکس» -که خالی از واکنش علاقهمندانه و جهتگیری آشکار کلامی نیز نیست- بدون آن که به صراحت به داوری خوب و بد (و نه ارزشگذاری) بپردازد.
دو نمونه از تحلیل منطقی که در هفته پیش به عنوان مثالهای مناسب پیشنهاد داده شده بودند، بخش بعدی کارگاه را تشکیل میداد. نخستین نمونه «تلفیق شعر و موسیقی قاعده یا سبک؟» نوشتهی «ساسان فاطمی» از فصلنامهی ماهور شماره ۲۸ (اگر چه به عنوان یک مقاله منتشر شده است) بود:
«[…] در این نوسانات گاه پردامنهی زیباشناختی نقطهی آرمانی طبیعتا نقطهی تعادل است؛ جایی که موسیقی و کلام یکدیگر را تکمیل میکنند و هر دو متقابلا به خدمت یکدیگر در میآیند. نقطهی عزیمت گرایشهای افراطی نیز ظاهرا در ابتدا همواره دستیابی به همین تعادل بوده است، اما با دو استدلال عقلایی متفاوت در برابر جریان مسلط مقابل.
طرفداران تبعیت موسیقی از شعر همواره توانستهاند چنین استدلال کنند که وقتی قرار است موسیقی شعر را با خود همراه کند، غیر عاقلانه خواهد بود اگر ساختار شعر و معنای آن در پیچ و خمهای ملودیک و ریتمیک مخدوش شود؛ چرا که در این صورت انتخاب این یا آن شعر، یا اساسا استفاده از شعر، بیمورد خواهد بود. اگر هدف تنها بهرهگیری از صدا انسانی در موسیقی است، میتوان به خواندن هجاهای فاقد معنا و یا کلمات بدون ارتباط با یکدیگر اکتفا کرد.
از سوی دیگر، طرفداران شعر از موسیقی نیز توانستهاند این گونه استدلال کنند که اگر قرار باشد تمام ویژگیهای زبانشناختی شعر، از کمیت هجاها و تکیهها گرفته تا برش جملهها و عبارات، رعایت شود چه نیازی به موسیقی خواهد بود و چرا شعر به سادگی قرائت نشود. به موسیقی درآوردن یک شعر یعنی وارد کردن یک زبان در حوزهی یک زبان دیگر و در این تداخل حوزهها زبان مهمان (شعر) نباید ظرفیتهای زبان میزبان (موسیقی) را کاهش دهد و آن را از جنبش و تحرک باز دارد.» (ص ۱۳۸)
شکافتن هر سه حالت منطقا ممکن برای تلفیق شعر و موسیقی، و بیان کردن استدلالهایی در طرفداری یا مخالفت با دو حالت از سه حالت طرح شده به خوبی برخورد نویسنده را با تبدیل کردن یک مساله به مسائل خردتر و بررسی آن، نشان میدهد.
در نمونهی بعدی از همین تکنیک، «موسیقی بر چهارسوی خود» نوشتهی «آروین صداقتکیش» در فصلنامهی ماهور شماره ۵۰، هم خرد کردن یک مساله (هویت موسیقایی) به عناصر سازنده (گونههای مختلف رابطهی هویت و موسیقی) مشاهده میشود که در اینجا برای مشخص کردن مفاهیمی که باید در آثار دو آهنگساز بررسی شود، به کار گرفته شده است:
«[…] مطالعه در این حوزه به دو شاخهی اصلی «نقش موسیقی در ساختار هویت» و «نقش هویت در ساختار موسیقی» تقسیم میشود. […] میتوان به روشنی دید که هم هویت در ساختار موسیقی دخالت میکند و هم موسیقی در ساختار هویت، هر چند که این دومی بیشتر شامل مجرایی برای نمایش هویت باشد تا عاملی برای تغییر آن.
از مقولهی نقش موسیقی در اعلام هویت فردی یا جمعی افراد و شکل دادن به هویت گروههای خردهفرهنگی، که چون در حوزهی تخصص روانشناسان، جامعهشناسان و انسانشناسان است در مقالهی حاضر به شکلی کمرنگ (آن هم از منظر روابط موسیقیدان با محیط اطرافش) به آن پرداخته شده است که بگذریم، موضوع اندرکنشهای هویت و ساختار موسیقی و روشهای بروز موسیقایی چنین هویتهایی، در آثار یک آهنگساز در این مقاله مورد توجه قرار گرفته است. از طرفی خود اصطلاح «هویت موسیقایی» در حوزهی فلسفهی موسیقی و زیباشناسی به بحث کشیده میشود […] و به تشخیص «مرجع تعلق» قطعه اشاره میکند […] چنان که خواهیم دید «هویت موسیقایی» با «هویت در ساختار موسیقی» متفاوت است ولی میتواند بهعنوان یکی از عوامل موثر در آن دخالت کند.
علاوه بر اینها از بررسی عناصر بالا به نوعی هویت موسیقایی دست پیدا میکنیم که آن را میتوان معادل ماترک موسیقاییای دانست که در فضای ذهنی آهنگساز نقش نوعی هویت موسیقایی ملی را یافته است. چنین میراثی در فضای عینی عملا نقش ابزار دخالت هویت در ساختار موسیقی را مییابد و گاهی به آن تعبیر که در فضای ذهنی آهنگساز موجود است، با موارد برشمرده همپوشانی پیدا میکند. بر همین اساس در مقالهی پیش رو به ضرورت، این چهار موضوع (دو موضوع اصلی و دو موضوع فرعی) و رابطهی آن با آثار دو آهنگساز ایرانی؛ «علیرضا فرهنگ» و «امیر صادقی کُنجانی»، بررسی خواهد شد.» (صص ۱۹۷-۱۹۹)
۱ نظر