«سجاد پورقناد» اما معتقد بود که میتوان به سادگی این دو را از هم تمییز داد و بر خصلت توصیفی آنالیز (به عنوان ممیز) تکیه میکرد با این مضمون که «اگر نوشته از شرح این که قطعه چند میزان دارد و هارمونی آن چگونه است و… شروع شود و به همین منوال ادامه بیابد» تجزیه و تحلیل است اما اگر «تاکیدی بر این که چرا و چگونه چنین اتفاقاتی در قطعه افتاده و مسائل جنبی آن» وجود داشته باشد نقد است. «نیوشا مزیدآبادی» با این نظر موافق نبود و معتقد بود که در این صورت آنالیز و نقد باز هم یکی میشوند.
مدرس اشاره کرد که آنچه آنها میگویند احتمالا مربوط به شباهت آنالیزهای خیلی ساده، با توصیف و سیاههی ویژگیها در نقد است. به هر روی به رغم دشواری جدا کردن این دو از یکدیگر میتوان بر سر این نکته توافق داشت که نقد -به معنایی که در این کلاس مطرح است- کمی (فقط کمی) بیشتر معطوف به ارزیابی است و ذهنیت نقدگر بیشتر در آن دخالت دارد و تجزیه و تحلیل کمی بیشتر معطوف به فراهم آوردن عینیتی برای بررسی ساختاری قطعات است.
همچنان نباید فراموش کرد که ۱- برخی آنالیز را هم گونهای نقد به حساب میآورند اما با ابزارهای متفاوت؛ ۲- نقد تنها وجه تحلیلی ندارد به نقدهایی میتوان اشاره کرد که جنبههای دیگری جز تحلیل در آنها نقش اصلی دارد؛ ۳- نمونههایی از آنالیز هم وجود دارند که تنها بر بیان ویژگیهای یک اثر متمرکز نیستند؛ ۴- حتا آنالیزهای کاملا گرافیکی و بدون کلام هم حدی از ارزشگذاری را در خود نهفته دارند.
A similarly [to theory of music and analysis] mutual though less dependent relationship might be thought to exist in principle between analysis and criticism. Many writings that are intended primarily as criticism and lie within its traditions are recognizably analytical in their concern with the direct description and investigation of musical detail. Conversely, analytical writing expresses a critical position, albeit sometimes merely by implication, but often in a sophisticated manner through the multiple connotations of the theories it applies and the comparisons it draws. Even a wordless analysis – which would seem the least capable of doing so – passes a value judgment in asserting that its musical subject is worthy of study and explication. (Analysis: New Grove, Bent & Pople 2000)
به عنوان مثالی از نقدهایی که جنبههای تحلیلی دارند مدرس ابتدا به نوشتهی کامیار صلواتی «پر آرایش و رامش و خواسته» منتشر شده در گفتگوی هارمونیک اشاره کرد:
«برای مثال، سوال و جوابهای کششیها (نی و گروه زهیها) و مضرابیها در نیمهی دوم قطعهی سوم (قسمتی پر احساس در اصفهان است) با کمک ارکستراسیون هوشمندانهی متبسم و توجه خاص او به ویژگیهای هر یک از این دو گروه است (در کنار سایر موارد مانند ملودیپردازی) که این بخش را چنین تاثیرگذار نموده است. یکی از مواردی که «سیمرغ» و سازبندیاش را از سایر آنسامبلها و ارکسترهای ایرانی (مانند گروههای خورشید و شهناز به سرپرستی مجید درخشانی) متمایز میکند، این نوع نگاه اصولیتر به مقولهی ارکستراسیون در موسیقی ایرانی است.
پس از مدولاسیونی که در قسمت قبل (سام و زال) به اصفهان صورت گرفته و فضا را برای شروع روایت غمانگیز «سیمرغ و زال» آماده کرده بود، این قطعه با الگویی ریتمیک که به عنوان مشخصهی این بخش در جای جای آن ظاهر می گردد، آغاز میشود:
این الگوی ۱۲ ضربی که شاکلهی ریتمیک قطعه را تشکیل میدهد، کمابیش تا آخر قطعه تکرار میشود و شاید حتی کمی تداعیگر ادوار ایقاعی موسیقی قدیم ایرانی نیز هست. با پیوستگی دو نت آخر میزان به اولین نت میزان بعدی و ناپایداری محسوس ِاصفهان که آخرین نت میزان روی آن نواخته میشود و در نت آغازین میزان بعدی حل می شود، حالتی از بی پایانی الگوی ریتمیک القا میشود و تشخیص مرز دقیق ابتدا و انتهای میزان برای شنونده کمی دشوار میگردد.»
به نظر وی این نوشته بدون نگاه به تجزیه و تحلیل موسیقایی (هر چند نمونههای کمتر دامنهدار) نمیتوانست شکل بگیرد. اگر چه مدرس اشاره کرد که نگاه تحلیلی هم مانند هر نوع نگاه دیگری میتواند خطا کند مانند همین مورد که بنا به گفتههای «حمید متبسم» الگوی ریتمیک یاد شده درست نیست و در نغمهنگارهی اصلی اینها ۶ ضربی نوشته شدهاند.
۱ نظر