«به این ترتیب چه زمانی که تشخیص دگرگونی میدهیم و چه زمانی که عکس آن را درمییابیم عملا در حال مقایسه با همین آثار هستیم. متاسفانه این مفهوم به خوبی مورد کاوش موسیقیشناسان و منتقدان ما قرار نگرفته و به همین دلیل اگر هم در ذهن موسیقیدانان به طور گنگ وجود دارد، اما به دلیل شفاف نبودن به راحتی قابل استفاده نیست.
پس از شرح مسایلی پیرامون نقد اثر موسیقایی مدرس گفت که به نظر وی کمبود اصلی نقد فارسی زبان ما نقد اثر به معنایی است که گفته شد. در حقیقت به نظر او ما نیازمند این هستیم که دانش سبکشناختی برآمده از نقد سبک را در نقد اثر به کار گیریم و از این طریق به گونهای چرخهوار هم تکنیکهای نقد اثر را بهبود بخشیم و هم اطلاعاتمان را راجع به سبک افزایش دهیم. برای آن که مشخص شود مشکل دقیقا کجاست مدرس از حاضران پرسید؛ «حسین علیزاده» به چه چیزی در موسیقی ما شهرت دارد؟ پاسخ داده شد؛ ویرتئوزیته و نوآوری.
مدرس باز پرسید؛ چه چیزی در کار او نو است که وی را نوآور میخوانیم؟ پاسخهای مختلفی داده شد از جمله «نوع جملهپردازی»، «آکسان گذاری»، «نقش ساختاری شدتوری در آثارش» و … این بار مدرس پرسید؛ حالا ممکن است بگویید چه چیزی در جملهپردازی حسین علیزاده متفاوت از دیگران است؟ شرکتکنندگان دیگر پاسخ روشنی نداشتند. مدرس پیشنهاد کرد که با پرسش دیگری آزمایش کنند و پرسید؛ «جلیل شهناز» به چه چیز شهرت دارد؟ حضار پاسخ داند؛ شیریننوازی و بداههپردازی.
مدرس پرسید؛ چه چیز او را بداههپرداز تر از دیگران میکند؟ به بیان دیگر چه چیزی کیفیت بداهههای او را برتر از دیگران میسازد؟ چه چیز امکان مقایسهی وی با مثلا «احمد عبادی» را فراهم میسازد؟ کدام مولفه برآمده از درون کارهایش؟ هنگامی که پاسخی به این پرسشها داده نشد، مدرس اشاره کرد؛ همین که احساس میکنید اطلاعات لازم برای پاسخ به این پرسشها به راحتی در اختیار نیست، یعنی حس میکنید موضوع برایتان گنگ و مبهم میشود به این معناست که نیازمند ژرفنگری دربارهی اثر موسیقایی هستیم تا این اطلاعات از دل آن بیرون بیاید.
همچنین او برای تاکید بیشتر بر موضوع یادآور شد که از زمان انتشار (اجرای) «مقدمهی بیداد» بسیاری در مورد برخورد نوین آن با فرم (اعم از فرم مقدمه-پیشدرآمد یا فرم منفرد یک قطعه) صحبت میکردند اما تا همین یکی دو سال پیش (یعنی فاصلهای حدودا سی ساله) کمتر کسی به طور تحلیلی به دنبال این رفته بود که ببیند سرشت این «نو بودن» چگونه است؟ آن «برخورد» با فرم، فارغ از نو بودن چگونه است؟ به همین دلیل توان نقد ما به همان یک جمله –یا جملاتی مشابه این که احتمالا همه میتوانستند به طور مبهم بیان کنند- محدود میماند. متاسفانه این وضع تنها مختص آن اثر «پرویز مشکاتیان» نیست و عمومیت دارد.
پس از نقد اثر، «نقد اجرا» آخرین جنبه از سه جنبهی تمرکز توجه بر موسیقی بود که مطرح شد. نقد اجرا عموما و در اولین سطح خود حاوی منطبق کردن ساختار حقیقتا موجود بر یک اجرای دیگر یا تصوری از یک اجرای دیگر که در ذهن وجود دارد یا تخیلی از آنچه به نظر منتقد می توان از پارتیتور (یا در بعضی گونهها یک نقطهی مرجع غیر از آن) استنباط کرده باشد (که البته اینها سطوح کمی بالاتر هستند)، و در هر حال عملی مقایسه ای باقی خواهد ماند.
آنچه در دل این تعریف بیش از همه خودنمایی میکند مسالهی «هویت» یک اثر هنری است که تابعی است از تلقی ما از «مرجع تعلق» قطعه و تعیین کنندهی «اصالت اجرا»ی آن. مبحث هویت (Identity of Musical Work) و مرجع تعلق و اصالت اجرا (Authenticity/Authenticity Reference) از مباحث مطرح امروزی در موسیقیشناسی است که در عین حال میتواند به نکتهی مرکزی بررسی هر اجرای مجدد تبدیل شود. حتا اگر خود مراجع اصالتآور هم مورد نقد قرار نگیرند دستکم میتوان اجرای قطعه را در پرتو همان مبانی اصالتآور مورد قبول در زیباشناسیاش مورد بررسی قرار داد.
۱ نظر