گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

کارو، ترانه‌سرای فراموش شده

کاراپت دِردِریان (۱۳۰۶- ۱۳۸۶) مشهور به کارو

کارو، مشهور بود، شهره عام و خاص و در مطبوعات سال های ۱۳۴۸ – ۱۳۳۰ او می دانست که تنها فریدون کار می توانست با او برابری کند. نام کارو، به عنوان شاعر و نثر نویسی که در نوشتن متن های تند و احساساتی مسلط بود، در تهران سال های ۱۳۳۰ شهرت فراوان داشت. کتاب شکست سکوت او با نقاشی های جورج دوست و هم کیش او، فروش بالا داشت و حتی در سال های بعد از انقلاب که کمترین اثری از نوع زندگی سال های ۱۳۳۰ باقی نمانده بود، به صورت چاپ غیرقانونی، در هزاران نسخه دست به دست می شد.

شعر هذیان یک مسلول با مطلع معروف «این منم فرزند مسلول تو، مادر، باز کن در، باز کن در» بر دهان ها جاری بود. کاراپت دردریان، فرزند یک خانواده پرجمعیت مهاجر ارمنی و ساکن در اراک و همدان، در فقر و رنج و خشونت بزرگ شد و با خودآموزی و با نام کوتاه شده کارو شاعر نسل جوان دوران خود شد.

در مطبوعات می نوشت و سپس مدتی مترجم سفارت هندوستان شد. در سفر معروف ویلیام سارویان، نویسنده ارمنی تبار امریکایی به تهران – سال های ۱۳۵۰-، مترجم و راهنمای او شد. رفتار نا متعارف کارو در محافل اهل قلم تهران، شادخواری دائمی او، خشم و عصبانیت همیشگی و اشک های فراوانی که به سرعت و سهولت جاری می شدند، پرتره شخصیتی او را رقم زده بود. کارو یکی از نمادهای تهران دوره خود بود.

زندگی پریشان و بی سروسامان کارو که ۲۰ سال آخر آن در امریکا و نزد خانواده برادرش – ویگن دردریان خواننده فراموش نشدنی موسیقی پاپ ایرانی – گذشت، نمونه ای از زندگی ده ها جوان شوریده حال و شاعر مسلک در تهران سال های بعد از کودتای ۱۳۳۲ بود که راه تسکین خود را در خود ویرانگری می جستند و از آن شیوه زندگی برای خود، هاله سازی و نام آفرینی کردند. کارو بین آنها، از همه احساساتی تر و البته از لحاظ فیزیکی مستحکم تر بود و تا آستانه ۸۰ سالگی دوام آورد. آنقدر زنده ماند تا مرگ هنری خود را در همان سال های اوایل دهه ۱۳۵۰ ببیند.

کتاب های او تا اواخر سال های ۱۳۶۰ نیز همچنان فروخته می شد، اما دیگر کارو مرده بود و این را خودش هم می دانست. وقتی که فرشته زندگی اش (مادرش تاکوهی دردریان) از دنیا رفت، کارو به برادرش ویگن پیوست و سعی کرد در آنجا با انگلیسی و فرانسه ای که می دانست، به آن زبان ها ترانه بسراید که موفق نبود. همان طور که ترانه های فارسی او هم موفق نبودند. بعد از مرگ برادرش ویگن، شاید دیگر ماندن در دنیا را نمی خواست و مرگ، فرا رسید.

آثارش را دوست نداشتم ولی خودش را بسیار دوست داشتم. دوست بود، یک انسان شریف و جوانمرد و با عاطفه و کریم با همه تنگدستی ها و تنهایی هایی که داشت. شاید او نتوانست رنجی را که کشید تبدیل به اثر هنری والایی کند ولی این هنر را داشت که رنج خود را زندگی کند و صفات انسانی را از یاد نبرد. او نمادی بود از تهران گذشته، موسیقی آن و دوستی هایی که دیگر دیده نمی شوند

علیرضا میرعلینقی

علیرضا میرعلی نقی

علیرضا میرعلینقی متولد ۱۳۴۵ در تهران
روزنامه‌نگار، پژوهشگر موسیقی و منتقد هنری

۱ نظر

بیشتر بحث شده است