یعنی غیر از موسیقی خیلی چیزهای دیگر هم برایتان مهم بودند.
ببینید؛ من می گویم برای نوازنده شدن آیا فقط باید روزی ۸ ساعت ساز زد؟ آنچه محقق میشود هنر است؟ آدمی که امروز نگاه گستردهای به جهان ندارد یا به اندازهی خودش رمان نخوانده، فیلم ندیده، روانشناسی نخوانده، چه میخواهد بگوید؟ مسأله زاویه دید است. چه چیز در شما منجر به تولید میشود؟ فروش و شهرت یا کشف در موسیقی؟ یا استنتاجی از روابط انسانیتان؟
نمیخواهم پیچیدهاش کنم ولی ببینید چرا تقلید در موسیقی ما زیاد است. کسی چرا از خودش این را نمیپرسد؟ کسی که ساز کلهر را میشنود و عین آن را تحویل میدهد شخصیت هنری ندارد و امنیت هنری شخص تقلید شونده را تهدید میکند. شما غیر ممکن است ساز هوشنگ ظریف را گوش کنید و بپرسید این کیست؟ کما اینکه شما موزیک پاپ همان نسل را در ایران نگاه کنید همین است: کسی تقلید کسی را نمیکند. یا در شعر. مگر شعر اخوان را با شاملو اشتباه میگیریم؟
وقتی فقط بلد باشی نوازندگی کنی طبیعتاً فقط همان کار را میکنی. من اگر کاری در موسیقی غیر از نوازندگی کردم به خاطر کنجکاوی هم بوده. در ارکستر مضرابی آقای دهلوی اگر پذیرفتم تارباس بزنم که کسر شأن خیلیها بود، دوست داشتم ببینم در بخش باس چگونه آهنگسازی شده است یا در گروه هم آوایان اگر خوانندگی کردم گذشته از اینکه به خاطر این بود که یک نفر را میخواستند که گوش موسیقی داشته باشد و فواصل را تشخیص بدهد برای خودم هم جذاب بود که بتوانم در یک کر ایرانی فعالیت داشته باشم.
در زمان همکاری با «هم آوایان» این ایده را نداشتید که خودم تولید کنم و کار کس دیگری را نزنم؟
چرا ولی اهم و فیالاهم میکردم که ببینم روی کدام کار وقت بگذارم. مثلاً همان دوره من موسیقی تئاتر هم کار میکردم. از طرف دیگر اگر میخواستم گروه جمع کنم بنیه مالی نداشتم.
که آقای علیزاده این امکان را داشت…
به هرحال اگر هم نداشتند هنرمندان بدون چشمداشت از خودشان خرج میکردند میرفتند تا در کارش باشند. چون تجربهی یگانهای بود.
هیچوقت پیش نیامد که به خاطر اینکه شما کاری از آقای علیزاده را دوست نداشتید یا قبول نداشتید، برای همکاری پاسخ منفی بدهید؟
همین که همکاری کمرنگ شد…
مهمترین دلایلش چه بود؟
مشکل اصلیام از «به تماشای آبهای سپید» شروع شد. این موسیقی ترانهاست و در واقع دیگر موسیقی ایرانی نیست. وحدت موضوع ندارد که البته بعدها در کار خیلیها این مشکل پیداشد. در کاری که خواننده دارد این عدم وحدت را انتخاب نامناسب اشعار تشدید میکند. کمااینکه در «به تماشای…» اگر شعرها را حذف کنیم باز فقدان وحدت موضوع هست. «پرندهها به تماشای آبها رفتند» یک شعر موج نو و ۳ خطیست که ۱۳ دقیقه موسیقی روی آن ساخته شده. خیلی هم ترکیبهای تا آن موقع بدیع آوازی درش هست و زیباست… این چه تناسبی دارد با ساری گلین؟ تازه یکمرتبه شعر ترکی میشود و بعد ارمنی و بعد فارسی و بعد یکدفعه پرت میشویم به قرن هفتم و مولانا. این یعنی چه؟ سادهانگارانهاش این است که بگوییم همهاش موسیقی است. بله ولی موسیقی هم مراتبی دارد. اینها باهم تناسبی ندارند.
۱ نظر