تصویر سورآلیستی ای در نظرم آمد که قافله ای از چندین و چند شتر همه سی دی های سمفونی کوه البرز را بار کرده از دروازه های ارمنستان قدم در جاده ابریشم گذاشته و “سی دی ها را روانه بازار” می نمایند و به هر شهر و دیاری که می رسند جمیع مشتاقان، سی دی پلیر به دست، دم دروازه ها منتظر رسیدن قافله ایستاده اند و هلهله می کنند! (البته این استقبال بی سابقه مشتاقان موسیقی سمفونیک از این آثار را باید بیشتر مرهون نقد جانانه ای دانست که در فصلنامه ای وزین به قلم منتقد و و موسیقی شناسی برجسته نوشته شده و در آنجا خواندم که اثر به سبک آثار ریشارد واگنر ساخته شده و با آنها کوس برابری می زند و بسیار عالی و جهانی است.)
یاد منتقد برجسته دیگری از همین کالیبر افتادم که در تعریف از کپی برداری های کمال الملک از نقاشی های رمبراند، آورده بود که کارهای استاد ایرانی نه تنها چیزی از رامبراند کم ندارد، بلکه در طرح و رنگ به مراتب پخته تر از اصل است. (بی چارگانِ از همه جا بی خبر واگنر و رمبراند!)
• این “تالار” را بنده تا به حال ندیده بودم اما وصفش را شنیده بودم که فلانی ساخته و جایگاه مخصوص سلطنتی دارد و با اپرای وین کوس برابری می زند و از این قبیل. اما محلی دیدم رنگ و رو رفته و نسبتا تنگ و کوچک. فقط لژ سلطنتی گشاد و بلند اما خالی و متروک آن وسط بلاتکلیف جامانده بود. (بهتر بود که حضرات لژشان را هم با خودشان می بردند!) بوفه و سالن انتراکتش هم برای یک ایستگاه ترن یا اتوبوس مناسب تر می بود! سالن هم برای اجرای کنسرت ساخته نشده و برای کنسرت چندان مناسب نیست. ارکستر روی سن اپرا نشسته و هنرنمایی می کنند. ولی در تهران اصلا سالن کنسرت هیچ وقت ساخته نشده و موجود نمی باشد.
• اما موسیقی! اول کمی بتهوون و بعد ادوارد الگار کنسرتو ویولنسل و در آخر، بعد از انتراکت، آخرین سمفونی یوهانس برامس و اجرای ارکستر اوزنابروک، همه اشکالات و مشکلات دیگر را حل و جبران کرد. “موسیقی” شنیده شد اولاً بدون دستگاه های تقویت کننده (و خراب کننده!) صدا. صدا های لطیف و دلنشین سازها، نه از لابلای میکرفون ها و سیم ها و بلندگوهای سیاه و گنده، آویزان به در و دیوار، بلکه از راه امواج غلطان در هوا پرده گوش را با ملایمت تکان می دهند و پلی از تفاهم بین ساز و گوشه ای از مغز (محل ادراک صدا) می سازند و در نتیجه، شنونده به نوازنده و به یوهانس برامس و به تاریخ هنر و دوران رمانتیک آخر قرن نوزدهم و در کل، به انسانیت وصل می شود. در حالیکه در کنسرت های “موسیقی سنتی”، (همچنان که در دیسکوتک ها) گوش و مغز شنونده به دستگاه تقویت کننده صدا و در نتیجه به هیاهو و جوش و خروش شهر بزرگ قرن ۲۱ وصل می شود.
“موسیقی” شنیده شد، بدون کلام، یعنی خواننده و شعر و مولانا و تلفیق شعر و موسیقی و غیره مطرح نبود. فقط “موسیقی” و دیگر هیچ. موسیقی همراه با شعر و الزاماً هنر خواننده یک هنر ترکیبی است از دو هنر کلامی و صدایی. در کنسرت های ساز و آواز ایرانی مضامین موسیقایی در پس مضامین کلامی و ادبی (که خواننده ادا می کند) و بعد از آن، در پس دستگاه های تقویت کننده صدا، قرار دارند و آنچنان که باید و یا اصلاً شنیده نمی شوند و یادآوری می کنم که حافظ شیرازی که یکی از هنرمندانه ترین هنرمندان کلامی است، گفته است: “از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر” توجه فرمائید از “صدا” ی سخن عشق.
۱ نظر