حضور موسیقی متن و یافتن نقشی فرمی، جنبههای گوناگونی به خود میگیرد که قدمتشان به هنرهای نمایشی قرن نوزدهم میرسد. موسیقی متن گهگاه کاملا شریک تدوین میشود و در فرم هندسی فیلم دخالت میکند؛ به عنوان عنصری تدوینی از روی بریدگیها و ناپیوستگیها پل میزند و عامل به هم پیوستنشان میشود و پارهای اوقات نیز با ساختار درونی فیلم ارتباط مییابد. برای مثال در فیلم “وقتی همه خوابیم” آهنگساز تصمیم گرفته حالا که فیلمی در فیلم قرار گرفته و اینها دربارهی سینماست موسیقی فیلمهای دیگر را در موسیقی متن خودش جا بدهد.
علاوه بر این موسیقی متن ممکن است به طور مستقیم درگیر شخصیتپردازی شود. ریشههای این روش تا دوران “واگنر” آهنگساز آلمانی قابل پیگیری است. در این روش برای هر یک از شخصیتهای فیلم یک تم در نظر گرفته میشود و هرگاه که آنها در صحنه هستند همان تم یا تغییر یافتهای از آن پخش میشود (مثال روشنی از این روش را میتوان در فیلم “جنگ ستارگان” با دنبال کردن تمهای مشهور شاهزاده خانم لایا، نیرو و … دید).
گذشته از چهار پندار یاد شده گروهی هم هستند که به کل با موسیقی متن مخالف باشند (مانند فیلمسازانی که بیانیه “دگمه ۹۵″ را امضا کردند (۳)). در سینمای حقیقتنما یا واقعگرا، به خصوص، این بحث مطرح میشود که در اغلب لحظات و رویدادهای زندگی طبیعی موسیقی جریان ندارد. هنگامی که دو نفر دعوا میکنند موسیقی هیجانانگیزی از گوشه و کنار شنیده نمیشود تا ما هم آن را هنگامی که مستندی اینباره پخش میشود، بشنویم. از این دیدگاه تنها هنگامی که یک صحنهی حقیقتا موسیقایی در زندگی رخ بدهد، موسیقی میتواند در صحنهها حضور داشته باشد (چیزی که به آن در موسیقی متن، موسیقی طبیعی میگویند)، مانند صحنهی گوش دادن یک آهنگ از رادیو یا نواختن پیانو در یک کافه که بخشی از جریان فیلم شده باشد. بدین ترتیب در تاریخ سینما تعدادی از آثار را میشناسیم که همراهی موسیقی را برنتابیدهاند و بدون موسیقی متن جریان “حقیقی” زندگی را نمایش میدهند.
به جز موسیقی طبیعی که استثناست بقیهی روشهای یاد شده باید بیانی تکنیکی بیابند. در حقیقت آهنگساز فیلم برای ساختن و مخاطب برای درککردن آنچه ساخته شده است، باید بتوانند عناصر موسیقایی را به کار گیرند. عناصری همچون ملودی، هارمونی، رنگآمیزی و … که ماهیتا موسیقاییاند در حوزهی موسیقی متن ماموریت مییابند یکی از چهار رهیافت مورد اشاره در این مقاله را عینیت ببخشند. این امر جز در مورد تقلید سادهی رفتار حرکتی (مورد دوم) فرآیندی از هر دو (از دید گوینده و شنونده) دشوار و غامض است.
اگرچه به هنگام پرداختن به موسیقی یک فیلم عمدتا کاوش پیرامون رهیافتهای چهارگانه ذهن را مشغول میکند و پرسش متداول همانطور که اشاره شد، پرسش از سازوکار همنشینی تصویر با موسیقی است (چگونگی یا چرایی) اما گاه (البته کمتر) نیز مسایل فنی موسیقایی از جمله اندیشیدن به سازبندی، ملودیها، کیفیت موسیقایی، نوع اجرا و مسایلی از این قبیل نیز مد نظر قرار میگیرد. همین امر است که باعث میشود گاهی موسیقی متن یک فیلم به شکل جداگانه نیز سرنوشتی به عنوان موسیقی (مانند ترانههای همراه فیلمها) مییابد.
موسیقی متن هر چه که باشد موضوعی است مربوط به هنر مرکب سینما که چند هنر دیگر را در پیکرهی خود جای داده است و به همین دلیل سخت تکیه بر تصاویر همراه دارد. این موجودیت اغلب غیرمستقل باعث میشود که آن را در روندی جداگانه بسازیم و در زمینهای متفاوت نیز درک کنیم، از همینرو هر آهنگسازی موسیقی متن نمیسازد و به همین ترتیب هر موسیقی هم که هنگام نمایش یک تصویر پخش شود، موسیقی متن نخواهد بود.
پی نوشت
3- از جمله لارسفون تریه، توماس وینتربرگ و کریستین لورینگ.
۱ نظر