«چرا نقد دانشگاهی دست رد به سنیۀ تحلیل ذاتی و درونی میزند؟ (البته اصل تحلیل ذاتی غالبا چندان درک نمیشود). پاسخهایی که فعلا میتوان داد، پاسخهای ممکن است: شاید علتش اطاعت بیچون و چرا از مرام جبر علمی است که به موجب آن اثر حتما «معلول» علتی است و علل بیرونی بیشتر از علل دیگر «علت» پنداشته میشوند. شاید نیز به این جهت است که رد نقد علی و قبول نقد کارکردها و دلالتها مستلزم تغییر عمیق ضوابط دانش، یعنی تغییر شیوه است و این کار تغییر شغل فرد دانشگاهی محسوب میشود.» (ص ۳۶)
تاکید بارت، بر جایگزینی توجه به خود متن به جای توجه به موارد پیرامونی که در چند فراز بالا دیده میشود بازتاب تاثیر ساختارگرایی را به خوبی نشان میدهد. او این معانی را در کتاب با اهمیت دیگرش «نقد و حقیقت» (که در پاسخ به یکی از ضد حملههای طرفداران نقد دانشگاهی نوشته شده بود) به شکلی عمیقتر تکرار میکند و نتایج این نوع نقد را میشکافد:
«اینها دستکم شواهدی هستند در تایید این که اثر معناهای متعددی دارد. در واقع انسانهای هر دوره گمان میکنند که به معنای اصلی اثر دست یافتهاند، ولی کافی است کمی دامنهی تاریخ را گستردهتر کنیم تا این معنای یگانه به معنای چند گانه و اثر بسته به اثر گشوده تبدیل شود.
آنگاه تعریف خود اثر نیز دگرگون میشود اثر دیگر واقعیتی تاریخی نیست، بلکه به واقعیتی انسانشناختی تبدیل میشود؛ زیرا هیچ تاریخی آن را فرسوده نمیکند. بنابراین گوناگونی معناها برخاسته از دیدگاهی نسبینگر در مورد آداب و رسوم انسانی نیست نشانگر گرایش اجتماع به برداشت نادرست نیز نیست، بلکه نشانۀ آمادگی اثر برای گشودگی است.
اثر به دلیل ساختار خود و نه تردید خوانندگانش در آن واحد چندین معنا پیدا میکند و از این رو اثر نمادین است: نماد نه یک پندار، بلکه چندگانگی معناهاست. نماد پایدار است. تنها دیدگاه اجتماع نسبت به آن و حقوقی که برایش قائل است میتواند تغییر کند. آزادی نمادها در سدههای میانه، همان گونه که در نظریهی چهار معنا میبینیم.» (بارت ۱۳۹۱: ۵۹ و ۶۰)
بدین ترتیب اگر بخواهیم از ورای نظرات بارت و دیگر متفکران نقد تفسیری، تفاوتهای آن را با نقد سنتی استخراج و صورتبندی کنیم به مدلی از دوگانهها میرسیم که در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند (بخش اصلی این مدل از (اسداللهی و آسیب پور ۱۳۸۸) وام گرفته شده است):
– تفسیر بسته؛ اثر/ خوانشهای متعدد؛ متن
در نقد سنتی با یک «اثر» تمام شده روبهرو هستیم که یک تفسیر بسته دارد. اگرچه ممکن است عملاً تفسیرهای زیادی از یک اثر هنری صورت بگیرد اما هر یک از آنها مدعی در دست داشتن «حقیقت» هستند و از این رو «تفسیر بسته» به شمار میآیند. به عکس، چنان که در فرازی از «نقد و حقیقت» بارت به وضوح دیده شد، خوانشهای متعدد از یک متن بخشی ذاتی و ساختاری از آن است.
– زمان مورد توجه نقد سنتی: زمان گذشته (هنگام خلق اثر)/ زمان مورد توجه نقد تفسیری: زمان حال (هنگام خوانش)
– نویسنده/ نوشته
با توجه به دگرگونی نخست، بدیهی است که توجهِ چنین نقدی از سوی نویسنده و رابطهاش با اثر (بهعنوان دارنده و دانندهی حقیقت اصلی دربارهی اثر) به سوی خود متن و ساختار درونیاش کشیده میشود. تداوم همین اندیشه است که عملاً به حذف اهمیت فاعل عمل هنری یا به اصطلاح «مرگ مولف» منجر میشود، چنانکه در دستگاه فکری بارت شد.
– هدف منتقد، عرضهی حقیقت به جهان نیست/ او میکوشد خود را به آن عرضه کند
– جستوجوی حقیقت فراتر از زبان مولف/ کاوش در زبان مولف به منظور معنابخشی دوباره به آن
اگر ویژگیهای نقد تفسیری چنین باشد که شمرده شد، سه مشکل عمده در نقد به مفهومی که اینجا مورد بحث است پیش میآید. نخست آنکه چنین نقدی مسالهی داوری را در خود میپذیرد یا نه؟ دوم، اگر داوری در این نقد هست، ارزشمندی چگونه تعریف میشود و سوم، چه چیزی از یک سو تفسیر را از پرت و پلاگویی دلبخواه دور میکند و از سوی دیگر یک تفسیر خاص را قابل نسبت دادن به یک متن خاص میگرداند.
۱ نظر