گذشته از پیوند دادن نتایج پژوهشهای تجربی روانشناسی مدرن با نقد هنری آنچه بیشتر بهعنوان نقد روانشناسانه (بهویژه در ادبیات) شهرت دارد برآمده از بهکارگیری روانکاوی و روشها و دستآوردهای آن در نقد ادبی سدهی گذشته است. اما پیش از پرداختن به نقد روانکاوانهی موسیقی ناگزیر باید ببینیم رابطهی روانکاوی و موسیقی چگونه است یا میتواند باشد. امروزه روانکاوی موسیقی حوزههای مطالعات مختص خود دارد و دیگر لازم نیست با مشابهتیابی زمینههایی در ادبیات، آن را تاسیس کنیم:
– مطالعهی دروننگر تجربهی موسیقایی و رابطهی آن با فرآیندهای ناخودآگاه
– مطالعهی زندگینامه یا خودزندگینامهی موسیقیدانان و آهنگسازان و شرح تجربیات آهنگسازانهشان با روشهای روانکاوانه
– روانکاوی موسیقایی بیماران
– تجربههای موسیقایی که در تئوریهای رشد اولیهی شخصیت توضیح داده شدهاند
– مطالعهی عناصر اپرا و موسیقی فیلم (بهویژه شخصیتپردازی موسیقایی و مسایل مربوط به روایت و…)
– تجزیه و تحلیل قطعات، بدون ارجاع به شخصیت مولف
– در موسیقی درمانی
– در مطالعات فرهنگی؛ تجزیه و تحلیل باورها، پندارها و عادتهای مرتبط با موسیقی برای آشکارسازی معناهای ناخودآگاه و الگوهای فکری (Lang 2005).
در این هنگام، «قاسم آفرین» پرسید که آیا نسبت دادن رنگها به یکی از ویژگیهای موسیقایی و بررسی ویژگیهای روانشناختی آنها بخشی از روانشناسی یا روانکاوی موسیقی است؟ مدرس پاسخ داد که این رویکرد بسیار ساده شده را به سختی میتوان جزیی از مطالعات امروزی این شاخهها به حساب آورد. «سجاد پورقناد» هم توضیح داد که چنین رویکردهای تفسیری در گذشتهی موسیقی کلاسیک مرسوم بوده است اما امروزه کمتر رواج دارد و اغلب شامل تلاشی برای دادن یک جنبهی علمی به این نوع مشابهتیابیهاست.
در ادامه مدرس نشان داد که با در نظر گرفتن این حوزههای مشترک میان روانکاوی و موسیقیشناسی میتوان نقدی را در نظر آورد که:
روش «خواندن» فروید و دیگر نظریهپردازان را برای تفسیر متن اقتباس کرده است. در این روش استدلال میشود که متن ادبی [و در اینجا بیآنکه از دقت این جمله کاسته شود «متن هنری»] نیز مانند رویا، میل ناخودآگاه نهان و اضطرابهای مولف را بیان میکند و اثر ادبی (هنری) بهعنوان جلوهای از روانرنجوری خود مولف است.
این گونهی نقد نیز مانند روشهای دیگری که در جلسات گذشته معرفی شد هر چه از دنیای ادبیات که معنی، پندارها و تصورات در آن انتقالپذیرترند دورتر شده و به سمت هنرهای انتزاعیتر میرویم (مانند موسیقی) نیازمند رویکردهای ساختاری و پیچیدهتری میشود. از جمله دشواریهای بنیادینی که نقد روانشناسانه یا روانکاوانهی موسیقی با آن روبهروست یکی مسالهی معناست. یا به بیان دیگر مرتبط کردن یک ساختار یا ساختهی موسیقایی با فرآیندی روانشناسانه یا بازنمودی روانکاوانه.
این امر بهویژه از آن جهت اهمیت بیشتری مییابد که به خاطر آوریم معنای موسیقایی از دیدگاه روانشناختی با مسالهی عواطف (Emotion) و واکنش نسبت به آنها پیوندی ژرف دارد.
دوم، مسالهی داوری است. هر روش نقد باید حاوی سازوکارهایی باشد که بتواند آن را با داوری نقدگرانه پیوند بزند. نقد روانکاوانه، ارزشگذاری را در بعضی حالتها با پیچیدگی روانی مولف و در بعضی حالتهای دیگر با پریشیدگی روان وی یکسان میانگارد. این مشکل همان است که لوسین گلدمن در یکی از نوشتههایش به این صورت به آن اشاره میکند:
«توضیح [یا نقد] روانکاوانه، گذشته از کاستیهای دیگر، دارای دو ناتوانی اساسی است. یکی این ناتوانی که هرگز آثار برجسته را در کلیت آنها توضیح نمیدهد، بلکه شماری از دادههای جزیی آنها را روشن میگرداند. ناتوانی دوم آن است که به علل مربوط به روش کارش، تفاوت بین جنبۀ بیمارگون و جنبۀ زیباشناختی، فرق بین رویا و هذیان یک بیمار روانی و شاهکاری داهیانه را نمیتواند روشن سازد.» (گلدمن، ص ۸۵).
۱ نظر