سیزدهمین جلسهی کارگاه آشنایی با نقد موسیقی بعد از ظهر روز چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ برگزار شد. عنوان این جلسه «نقد جامعهشناسانهی موسیقی» بود.
مدرس در ابتدا یادآوری کرد، برخلاف دوجلسهی گذشته که با اخطار در مورد سهلانگاری در انجام نقدهای میانرشتهای آغاز شد خوشبختانه در مورد جامعهشناسی خطر منابع عمومی دست دوم کمتر وجود دارد. در این حوزه آثار معتبری به زبان فارسی برگردانده شده و در دسترس است.
پس از آن وی در مورد چگونگی قرارگرفتن عنوان این درس در میان عناوین ۸ جلسهی دوم توضیح داد و گفت این درس در میان عنوانهای پیشنهادی اولیه نبود اما در جریان مشورتهایی که با دوستان مختلف میکردم، «بهرنگ تنکابنی» (سردبیر مجلهی فرهنگوآهنگ) پیشنهاد کرد که این عنوان را در برنامه بگنجانم و زمانی که به او گفتم که من در این مورد مطالعهای ندارم و به همین دلیل عنوانش را در برنامه قرار ندادهام، پیشنهاد داد که اندازهی آشنایی لازم برای یک چنین کارگاهی با مطالعهی اجمالی یکی دو منبع بهدست میآید.
مطالعات نشان داد که برای چنین کاری باید دستکم مطالعاتی دقیقتر از چند منبع جامعهشناسی هنر (که مباحثی هم در موسیقی داشته باشند) انجام شود. خوشبختانه بر خلاف درسهای دیگر به بعضی منابع در فارسی دسترسی وجود دارد از جمله سه منبع که درس امروز بیشتر بر آنها تکیه دارد: «مبانی جامعهشناسی هنر»، گزیده، ترجمه و تالیف «علی رامین» (۱۳۸۷)، جامعهشناسی هنرها؛ شرحی بر اشکال زیبا و مردمپسند هنر، نوشتهی «ویکتوریا الکساندر» ترجمهی «اعظم راودراد» (۱۳۸۷)، و «جامعهشناسی هنر» نوشتهی «ناتالی هینیک» ترجمهی «عبدالحسن نیکگهر» (۱۳۸۴).
همین نکته ما را به اشتباهی ظریف رهنمون میشود. هنگامی که در مطبوعات از نقد جامعهشناسانه سخن به میان میآید اغلب مراد نقد اجتماعی است؛ نقدی که از منظر یک کنشگر اجتماعی انجام شده و دلمشغولیهای چنین فرد مثالیای را در بر بگیرد. در چنین وضعیتی شناخت روزنامهنگارانه از جامعه و حساسیت نسبت به آن جایگزین جامعهشناسی شده است.
اما آنچه بحث کارگاه است نقد هنر بر بستری از جامعهشناسی یا با کمک روشهای آن است. جامعهشناسی را میتوان دانش مطالعهی جامعهی انسانی در نظر گرفت و اگر این تعریف ساده شده مورد قبول باشد هنر نیز میتواند بهعنوان پدیدهای مربوط به جامعهی انسانی مورد توجه قرار گیرد.
از دیدگاه جامعهشناسان «هنر نه محصول نابغهای منفرد بلکه حاصل فعالیتی جمعی است» (بکر ۱۹۸۲ در هینیک ۱۳۸۴). درست از لحظهای که چنین نگاهی به هنر طرح میشود از دایرهی بیشتر نگرشهای سنتی به هنر، که همگی هنر (به معنای آفریدههای هنری) را در شرایطی بسته و خودمختار – تنها داری تاریخ – بررسی میکنند، خارج میشویم. دیگر تقسیمبندی هنرها به معانی سنتیاش در بین نیست بلکه مسایل با اهمیت چیزهای دیگری هستند:
دیانا کرین (۱۹۹۲) بهطور قانعکنندهای استدلال میکند که به جای تقسیم سنتی میان فرهنگ والا و فرهنگ مردمپسند، راه بهتری برای فهم و طبقهبندی فضای هنری موجود، توجه به زمینهای است که هنرها به دست عموم میرسند.
این چنین تغییر نگاهی درست مانند این است که زنجیرهای از عوامل بیرونی (نسبت به اثر هنری) را که در بررسیهای مرسوم هنری کمتر به آن توجه میشد در کانون توجه قرار دهیم. این دیدگاه نه فقط به معنای دگرگونی در اهمیت مسایل است، بلکه گاه حتی به معنای تقابل و جایگزینی نیز هست.
۱ نظر