اینکه چرا لاله زار به این روز افتاد، داستان جالبی دارد که خود استاد مهرتاش آنرا برایم تعریف کرد و در این اواخر خودم عینا آن را مشاهده کردم. استاد مهرتاش تعریف کرد:
وزارت فرهنگ و هنر وقت به تئاتر تهران که آثار ملی و ایرانی مثل خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، لنبک آبفروش، شیرین و فرهاد و زندگی شاه عباس را اجرا می کرد، کمک مالی می کرد تا سرمایه گذاری تئاتر بازگشت مالی داشته باشد و هزینه هایش تامین گردد. تئاتر مجاور ما که نمی توانست با ما رقابت کند، توسط کسی -که الان در سریال های تلویزیونی در حال بازی است و در آن موقع مدیر داخلی تئاتر تهران بود- از ترکیه تعدادی رقاصه آورد که فضای لاله زار را عوض کرد، زیرا مردم این چیز ها را در تئاتر ندیده بودند و این باعث شد که تعدادی از جوان هایی که مفهوم تئاترهای ما را متوجه نمی شدند جذب شوند و صف های طولانی تشکیل شود.
استاد می گفت که این تئاتر در آن زمان شبی ۲۰۰۰ تومان فروش داشت در حالیکه ما ۲۰۰ تومان هم فروش نداشتیم. وقتی نتوانستیم درآمدها و هزینه ها را تنظیم کنیم، مجبور شدیم تئاتر را تعطیل کنیم. وقتی در سال ۳۹-۴۰-۴۱ به آنجا رفته بودیم، استاد به جز به مناسبت های خاصی مثل دعوت از افراد پرورشگاه، تئاتر دیگری به روی صحنه نیاورد. این باعث شد که تئاتر پارس هم این کار را انجام داد و فضای لاله زار عوض شد.
فیلم ها هم جایشان را به فیلم های عربی و هندی مبتذل دادند و سبک و سیاق لاله زار را به هم ریختند و این روند ادامه داشت که استاد مجبور به اجاره تئاتر شد. کسی که اجاره کرده بود هم همین روش استاد را می خواست انجام دهد، بنابراین فقط نمایش های سیاه بازی یا کنسرت قاسم جبلی و… بود که آنجا اجرا می شد.
فقط در برهه ای از زمان و زمانی که ما در جامعه باربد کلاس می رفتیم، گروهی به نام محمد علی جعفری آمد که تئاترهای ترجمه شده فرنگی را اجرا می کردند و شامل حیدر سارمی، محمد مالی، مهدی علیمحمدی، شهلا ریاحی، پوران مهرزاد، خود شخص جعفری و نوری بودند که آنها نیز با توجه به جو تغییر یافته، نتوانستند ادامه دهند و لاله زار به همین سبک تا سال ۵۷ ادامه پیدا کرد.
تئاتری که آتش زدند جامعه باربد بود چون در ابتدای لاله زار قرار داشت. خاطره ای که استاد با بازگو کردن آن، اشک از چشمانش جاری می شد را نقل می کنم: سیگار فروشی به مدت ۲۰ سال دکه سیگارش را درکنار درب جامعه باربد قرار می داد و پاسبان ها او را جمع می کردند و او به ما پناه آورد که: «به خاطر گذران زندگی و خرج خانواده، اجازه بدهید که وقتی پاسبان ها می آیند من در راهروی جامعه، دکه و وسایل خودم را قرار دهم» که موافقت کردند. در آن زمان که می خواستند جامعه را آتش بزنند، همین سیگارفروش اولین کسی بود که کوکتل مولوتف را به سمت جامعه پرتاب کرد و می گفت: “مطربی هم شد کار؟”
استاد گفت حرف این مرد در مقابل اینکه تمام تئاتر را به همراه سازها و نمایش نامه ها و لباس ها سوزاندند، مرا خیلی ناراحت کرد چون او ۲۰ سال در حریم ما ارتزاق می کرد و من تا آن زمان فکر می کردم که خادم ملت هستیم در حالیکه فهمیدم که خائن به ملت بودیم!
۱ نظر