اما در بعد هنری، مدرن در موسیقی همان مکتبی است که پس از اکسپرسیونیسم توسط شوئنبرگ پایه گذاری شده. بنابراین مدرن در چنین موقعیتی مکتب و رویکرد فلسفی تلقی میشود. در عین حال باید سیری وجود داشته باشد تا جریانی از مرحله کهن به مرحله “نو” تداوم پیدا کند.
اگر این مراحل طی نشود، ضرورتا” “نو” شدن نیز خارج از زمینه و قرینه حادث میشود. “نو” بودن و مفهوم
نوین، مفهومی است اعتباری؛ زیرا آنچه را که ما امروز “نو” مینامیم، به اعتباری در آینده معاصر کهن
محصوب میشود.
بنابراین تمامی پرسش های “زبانی” درباره واژه “نو” می تواند زمینه یک فراخوان همگانی را پدید آورد.
اما
از طرفی همین پرسش میتواند به شکل دیگری در یک سطح محدوده فردی مطرح شود و آن اینکه ممکن
است مخاطب غیر حرفه ای نیز در برخورد با یک اثر به عنوان یک اثر نو دچار سردرگمی شود.
سئوالی که
پیش می آید این است که آیا “نو” باید از نظر خود ما “نو” باشد، یا این که ما باید”نو” را به تعبیر جهانی
بپذیریم؟
در شرایطی که ذهن ما مدام در حال اشغال موسیقی جهانی است، ما نمیتوانیم موسیقی ایرانی
خالص، اما “نو” داشته باشیم که تحت تاثیر هیچ یک از جریان های گذشته و تحت تاثیر جریان های
معاصر قرار نگرفته باشد.
پلی فنی امروز دیگر نه پلی فنی بتهوون و واگنر است و نه پلی فنی استراوینسکی و شوئنبرگ؛ زیرا
موسیقی در دوره جدید با یک رشته تشکلات صوتی درگیر شده است که با تمامی رومانتزیزم درونی
موسیقی جهانی منافات دارد.
در آثار بتهوون و حتی واگنر ما مدام با یک رجعت به مرکز روبرو میشویم، در حالی که در بخشی از
موسیقی مدرن و کلیه گرایش های محدوده موسیقی پست مدرن، مینی مال، کانسپچوآل و
دیکانستراکشن با حالت گریز از مرکر مواجه ایم، ضمن اینکه واقعا”، هم تقلید دقیق از صدا وجود دارد و
هم گریز از آن تقلید های صوتی که با انواع مختلف پلی فونیزه کردن، موسیقی را به جایی میبرد که انگار
جغرافیای مشخصی ندارد.
اما در موسیقی ایران به دلیل اینکه ذهن ما انباشته از ملودی ها و ریتم های قرار دادی مختلف است،
امکان به یک بینش به خصوص در هنر ناشدنی است. مخاطب امروز موسیقی ایران به دلیل اینکه
موسیقی را آلوده به جریانات مکرر گذشته میبیند، به دنبال صدایی در آن سوی دنیا میگردد.
مساله خاصی که در موسیقی ما اتفاق افتاده، این است که از یک طرف بعضی از موسیقیدانان ما با
رفتن به غرب مواجه شده اند با دورانی که خود مدرنیته عملا در حال کشف شدن بوده و به تکاملش نیز
ادامه می داده است و به محض بازگشت به ایران روبرو بوده اند با گذشته ای وفادار یا حداکثر درگیر با
پارامترهای: جاذبه شعر و ادبیات، ریتم های مختلف موسیقی، شمارش نقرات، فواصل و ملودی های
محدود به فاصله چهارم، گسترش ملودی، نت های شاهد، نت های متغیر، چگونگی گردش ملودی،
مجنب ها، تقسیمات وتر، بعد های ذی الکل و ذی اربع و … در نتیجه تصور مدرنیته با تصور گذشته درگیر
شده و موسیقی نسبت به ادبیات عقب مانده است.
آنچه ما امروز از موسیقی ایران میشنویم، بلافاصله ما را یاد چند شعر، تونالیته های گذشته و حتی
مونوفونی قرن بیستم می اندازد. درست است که در بعضی از آثار، چندین ساز یا چندین صدا ترکیب
میشوند، ولی هیچ درگیری زمانی و مکانی و هم زمانی در دل درزمانی رخ نمیدهد.
یعنی ما از ترکیب چندین صدا پلی فنی نخواهیم شنید، در واقع ترکیب را یک جا نمی شنویم؛ زیرا چندان
پلی فنی قرن ۱۷ و ۱۸ تکرار شده که دیگر گوش شنونده امروزی آنرا مونوفونی میپندارد.
در آثار آهنگسازان ایرانی، بینش جنبه هنری ندارد؛ زیرا از موسیقی بین المللی، نوشتار و قوانین نت و … را فراگرفته اند و از موسیقی ایران، نواخت و فواصل را زمانی که این دو ترکیب شوند، اثری به وجود می آید که نه صرفا” خاصیت فرهنگی و ملی- ایرانی دارد، نه اثری است که به تثلیث گراییده میشود. بنابراین این گونه آثار فاقد بینش هنری و ذات نهایی هنر خواهند بود. اغلب آهنگسازان ایران نتوانسته اند تکنیک اجرای را از حوزه فعالیت های بصری، فکری، عقلانی، خلاق، تجربی و پهنه ادراک جغرافیایی ایران فراتر ببینند، زیرا به وسعت روان شناختی و رهایی از محفظه ذهنی کلیشه شده دست نیاخته اند.
۱ نظر