چنان که پیشتر نیز گفته آمد، طی سالیان گذشته ارکسترهائی با ساختاری شبیه به آنسامبل زهی، ارکستر مجلسی و ارکستر ملی به فعالیت پرداخته یا می پردازند، که مشکلات عدیده ی مالی-اجرائی باعث شده است یا بطور کلی منحل شوند یا با توجه به مشکلات برگزاری کنسرت از اجرای عمومی چشم پوشیده و به تمرین و اجراهای خصوصی بسنده کنند. بقا، دوام و حضور فعال ارکستر هنگام طی سالیان گذشته، از مدیریت اجرائی و برنامه ریزی هدفمند و مدبرانه ای نشان دارد که پیشرفت این ارکستر در سالیان آتی را نوید می دهد.
اگر به عملکرد و توانمندی های ارکستر هنگام که تا اینجا برشمرده شد، آنچه احتمالاً از چشم من پوشیده مانده و بسیاری دیگر از قابلیت های ارکستر که پرداخت به آنها در این مقال نمی گنجد را نیز بیافزائیم، تلاشی وافر را در می یابیم که شایان تقدیر و شایسته ی احترام است. تا اینجای کار قدردان و سپاسگذار ایشانیم. دستشان را به مهر می فشاریم و امید داریم که سالیان متمادی هنردوستان شیراز شاهد پیشرفت و بالندگیشان باشند.
و اما . . .
کیفیت فنی موسیقی ارائه شده، بی التفات به بعد مدیریتی، اجرائی و تشکیلاتی
برای تولید وسپس ارائه ی یک اثر هنری، مکانیسم پیچیده ای در کار است که اجزائش در ارتباطی ارگانیک، با تأثیرگذاری و تأثیرپذیری متقابل، شکل دهنده ی آن هستند. رهیافت به جان یک اثر هنری و تجزیه و تحلیل شایسته ی آن بدون پرداخت به این اجزاء میسر نیست. از میان آنها می توان به سلیقه و تفکر خالق اثر،ابزار و شیوه ی بیان و اجرا اشاره کرد.
– پر واضح است که به سبب نقش های متعدد و متنوعی که روزبه تابنده در ارکستر هنگام ایفا می کند(مؤسس، سرپرست، آهنگساز، تنظیم کننده، رهبر ارکستر، رهبر کر، مدیر هنری، برنامه ریز و …)، موسیقی ارکستر هنگام بیش از هر کس، بازتاب تفکر، سلیقه و به طور کلی توان و ناتوانی اوست.
احاطه و حضور پررنگ و فراگیر یک نفر در یک گروه می تواند موجب وحدت رویه، ثبات و انسجام گروه از یک سو و تک بعدی، تک محوری ، تک صدائی شدن گروه و محدود شدن آن به حدود توانائی فرد مورد نظر از سوی دیگر شود. پیش زمینه ی آموزش موسیقی ایرانی و تلاقی آن با موسیقی کلاسیک غربی، شکل دهنده ی سبک ویژه ی روزبه تابنده است، که تبلور آن در رپرتوار ارکستر هنگام به وضوح قابل تشخیص می باشد: موسیقی ملی با گوشه ی چشمی به رپرتوار موسیقی کلاسیک.
نظر به هویت دوگانه ی این ارکستر، اعضاء آن فارغ از تخصصشان می باید از نوع دیگر موسیقی نیز آگاه باشند. عدم این آشنائی می تواند باعث بی هویتی هرکدام از انواع موسیقی شود. کما اینکه «چارداش» ارکستر هنگام کمی ایرانی (شبیه به شور لا) صدا می داد. از سوی دیگر به نظر می رسید که تولید ربع پرده هائی که لحن ایرانی داشته باشند، برای ویولونیست هائی که تنها آموزش کلاسیک دیده اند و فواصل موسیقائی برایشان به صورت نیم پرده مفصل بندی شده، کمی دشوار است. وفق یافتن نوازندگان تار با تغییرات پرده بندی که گروه نوازی ایجاب می کند هم بر همین سیاق بود. شاید وجود یک کارگاه شنیدار که در آن نوازندگان هر سبک با آثار مهم سبک دیگر آشنا شوند، بتواند راهگشای این تعامل باشد.
– به زعم من ارکستر ملی همچون لباسی گشاد و بی قواره است بر تنی زار و نزار. حال آنکه نه ارکستر با ساختار کلاسیک همچون لباسی گشاد است و نه موسیقی ایرانی ناب همچون تنی نزار. در ترکیب این دوست که بخشی از توانائی های ارکستر از آن گرفته شده و بسیاری از خصوصیات منحصر به فرد موسیقی ایرانی نیز مهجور می ماند.
به عنوان مثال یکی از شاخصه های ارکستر کلاسیک توانائی ایجاد بافت چند صدائی است که به موسیقی بعد و عمقی افزون می بخشد. اما در اغلب آثار موسیقی ملی این بافت پیچیده و چند لایه به بافت ساده ی هموفونی یا منوفونی فروکاسته می شود. در کل اجرای ارکستر هنگام تنها در بخش هائی از قطعه «سراب» و ملودی زهی های بم در چارداش شاهد بافت پولیفونی بودیم.
در باقی لحظات بخش اعظم ارکستر تنها نقش مضاعف کردن خط ملودی و یا ایجاد پس زمینه ای برای ملودی اصلی را ایفا می کرد. از سوی دیگر اجرای دو اثر کلاسیک کنسرت در مقایسه با اجراهای ارکسترهای صرفاً کلاسیک از همین آثار، بسیار کم رمق تر بود. برای تقویت توان تکنیکی و نیز تمرین بر بافت های پیچیده تر، کار روی آثار اریجینال کلاسیک، به عنوان مثال سرنادهای «موتزارت»، می تواند مثمر ثمر باشد.
– به نظر می رسد که علاقه روزبه تابنده به موسیقی ملی، در ترتیب اجرای قطعات هم کفه ی ترازو را به صورتی ناعادلانه به سمت این نوع موسیقی متمایل کرده است. کنسرت ارکستر هنگام که با موسیقی ملی آغاز شد، در ابتدای بخش دوم با دو قطعه ی کلاسیک ادامه یافت و با چند اثر ملی دیگر به پایان رسید؛ تا حرف اول و آخر را موسیقی ملی زده باشد.
در حالیکه اختصاص بخشی مجزا به موسیقی کلاسیک و پایان کنسرت با قطعه ی تکنیکی ، سرعتی و جذاب چارداش ، قاعده مندتر می نمود. به نظر می رسد که بخش قطعات کلاسیک ارکستر نیازمند بازنگری و تجدید نظری کلی است: یا این بخش به طور کلی از برنامه ی اجرائی حذف شود و یا زمان و تمرکز بیشتری معطوف به آن گردد.
– کنسرتو، یکی از جذاب ترین فرم های موسیقی ارکسترال است: قطعه ای برای ارکستر و تکنواز. در این فرم، دیالوگ و کشاکشی که بین ارکستر و تکنواز پدید می آید، می تواند محل ابداعات و کنش دراماتیک جذابی قرار گیرد. از میان قطعات اجرائی ارکستر هنگام دو قطعه فرمی شبیه به کنسرتو داشتند: چارداش مونتی برای ارکستر و تکنواز ویولن، «بندباز» برای ارکستر و تکنواز تار. درباره ی چارداش پیشتر نکاتی گفته شد. اما بندباز بی گمان یکی از ضعیف ترین قطعات اجرا شده ی این کنسرت بود.
مشخصه ی آثار «کلنل وزیری»، از جمله بندباز، تکنیک و سرعت بالای این آثار است. اما بندباز ارکستر هنگام تمپوئی بسیار پائین تر از تمپوی مقرر داشت که منجر به از دست رفتن ماهیت کلی اثر شده بود. تغییر مداوم همین تمپوی کم و ناهماهنگی بین ارکستر و تکنواز خبر از تمرین ناکافی این اثر می داد.
صدادهی ضعیف تار که منجر به از بین رفتن داینامیک و ابهام در جمله بندی ها می شد، در مواجهه با سونوریته ی طبیعتاً غنی تر ارکستر، مخدوش تر و مبهم تر جلوه می کرد. به طور کلی بندباز هنگام نه نشانی از ویرتوزیته ی تکنواز داشت، نه جلوه ای از طمطراق موسیقی کلنل وزیری.
۱ نظر