نور جاویدان (Lux Aeterna) اثر لیگتی
در برخی از فیلمهای سینمایی از موسیقیهای کلاسیکی استفاده میشود که برای این منظور (استفاده در فیلم) ساخته نشدهاند. اما شاید موسیقی کمتر فیلمی به اندازه فیلم «اودیسه فضایی» (A Space Odyssey) ساخته «استنلی کوبریک» با این شیوه ساخته و پرداخته شده باشد. یک داستان علمی تخیلی و حماسی که در سال ۱۹۶۸ساخته شد و موسیقیاش را از برخی آثار با شکوه و آسمانی موسیقی کلاسیک از جمله مشهورترینشان چنین گفت زرتشت ۱۹۶۸ اثر ریچارد اشتراوس وام گرفت.
با وجود این بیشترین موسیقی استفاده شده در این فیلم قطعه ای معاصر به نام «نورجاویدان» اثر لیگتی است که در سال ۱۹۶۶ ساخته شدهاست و در آن از تکنیکی ترکیبی به نام میکروپلیفونی (micropolyphony) استفاده میکند. خود لیگتی این اثر را چنین توصیف کرد: «یک چند صدایی پیچیده متشکل از بخش های جداگانه که در یک جریان موسیقی هارمونیزه که در آن هارمونی ها به طور ناگهانی تغییر نمی کنند تجسم یافته و در یکدیگر ادغام می شوند. ترکیبی از فواصل شفاف که به تدریج کدر می شوند و در این فضای ابری می توان ترکیبی از فواصل شفاف جدیدی را که در حال شکل گیری هستند، تشخیص داد.»
دلیل خارقالعادگی این اثر این است که اگر چراغ ها را خاموش کنید میتوانید روی زمین دراز بکشید و به طور کامل در «نور جاویدان» غرق شوید.
شعر خلسه (Poem of Ecstasy) اثر اسکریابین
فقط آهنگسازان فرانسوی مانند دبوسی نبودند که با طلوع قرن بیستم سنتهای موسیقی کلاسیک ژرمنیک را در هم شکستند. آهنگسازان روسی مودست موسورسکی (Modest Mussorgsky) و الکسانر اسکریابین نیز به همان اندازه پیشگام بودند. آنها با ایجاد یک هیاهو راه را برای افرادی مانند ایگور استراوینسکی هموار کردند تا او در ۱۹۱۳ باله خشن و معروف خود به نام «پرستش بهار» را بسازد.
ویلیام میوال منتقد و مجری برنامههای نقد موسیقی در معرفی اسکریابین می گوید: «هر از چند گاهی تاریخ موسیقی نام فردی را در صفحات خود ثبت میکند که به نظر نمیرسد بخواهد همان بازی دیگران را ادامه دهد آنها بیگانگانی خلاق هستند.» اسکریابین که در سال ۱۸۷۲ متولد شد و در سال ۱۹۱۵ درگذشت، شامل این ویژگیها بود.
میوال می افزاید: «موسیقی اسکریابین در پایان زندگیاش بسیار عجیب بود». برنارد جکوبسون منتقد هنری در باره قطعه شعرخلسه گفت: «هستی این موسیقی به پیوند تعداد زیادی واحدهای کوچک تماتیک که مدام در حال لقاح با یکدیگرند بستگی دارد، بسیاری از آنها چنان کروماتیک هستند که میتوان گفت احساس تونال تقریبن به طور کامل در زیر هجوم سرسخت رنگها (هارمونی کروماتیک) از بین می روند.» در اینجا «رنگ» یک کلمه کلیدی است. اسکریابین بنیاگذار نگرش به موسیقی به عنوان رنگ بود و شعر خلسه تقریباً مانند یک نقاشی احساس می شود همچون منشوری که نورهای ساده را به طیفی خیره کننده و تاثیرگذار بدل میکنند.
درامینگ اثر استیو ریچ
چارلز هزلیوود در فیلم مستند جادوی مینیمالیسم (Tones Drones And Arpeggios The Magic Of Minimalism) “Drones” و “Arpeggios” که از شبکه بیبیسی نیز پخش شدهاست، چهار آهنگسازان بزرگ مینیمالیست آمریکایی را بررسی می کند که در قرن بیستم موسیقی کلاسیک را راه اندازی مجدد کرده اند. او بیان میکند که اگرچه مینیمالیسم آخرین انقلاب بزرگ در موسیقی کلاسیک در نظر گرفته شده است، آنان برای دستیابی به احساس خلسه، توهم و به ویژه یکنواختی و تکرار، به سنت های موسیقی قدیم متکی بودهاند.
بسیاری از قطعات طبقه بندی شده به عنوان مینیمالیسم وجود دارد که می توانیم برای این لیست انتخاب کنیم از قطعات تری ریلی (Terry Riley) در گام دو تا موسیقی دوازده بخشی (Music in 12 parts 1968) معروف فیلیپ گلس اما من قطعه برجسته درامینگ اثر استیو ریچ را انتخاب کرده ایم زیرا بهترین اثبات برای این نکته است که آهنگسازان بزرگ می توانند با ساده ترین ابزار (در این نمونه فقط درامز) مسحور کننده و متعالی جلوه کنند. همانطور که میشنوید ریچ در این قطعه از تکنیک منحصر به فرد خود که شامل یک تکرار یک عبارت با سرعت ثابت اما نه به شکلی کاملن یکسان است، استفاده می کند این تکنیک به موسیقی کمک می کند که به نوعی درون ذهن شنونده نفوذ کند و احتمالاً شما را به یک خلسه باشکوه ببرد.
منابع
۱ نظر