چایکوفسکی در ادامه می گوید: «در کنسرت ها این قطعه همیشه تأثیر فوق العاده ای ایجاد می کند. اما در تئاتر، وقتی همه این صخره های مقوایی را می بینید، ابرهایی که از پارچه ساخته شده اند، سربازانی که در صحنه به طرز ناخوشایندی در حال حرکت هستند و این آسمان نقاشی شده بی نظیر، که به منظور نشان دادن آسمانی بالاتر از ابرها ترسیم شده، همه اینها سبب می شود که موسیقی، تمام وضوح تصویری خود را از دست بدهد. بنابراین، دراینجا تئاتر به منظور تقویت تصور شخص عمل نمی کند، بلکه در عوض، آب سردی است که بر روی حاضرین می ریزد. سرانجام، من نمی فهمم و هرگز نفهمیده ام که چرا نیبلونگ ها (لیبرتوی اپرای حلقه) یک شاهکار ادبی محسوب می شوند. شاید بتوان آنها را به عنوان یک شعر حماسی ملی د ر نظر گرفت، اما نمیتوان به عنوان یک لیبرتو در نظر گرفت. همه این ووتانها، فریکاها، برونهیلده ها و غیره بسیار ناممکن هستند، بنابراین غیر انسانی می نمایند. احساس همدردی شدید با آنها بسیار دشوار است. و بعلاوه، در همه اینها روح زندگی بسیار کمی وجود دارد! ووتان سه ربع ساعت را صرف سرزنش برونهیلده به دلیل نافرمانی او می کند. چقدر کسل کننده! و با این وجود تعداد بسیاری از بخشهای شگفت انگیز، چشمگیر و زیبا از یک نگاه کاملاً سمفونیک در آن وجود دارد.» (۱۱)
در اینجا واضح است که انتقاد چایکوفسکی به برخورد نظریه واگنر با موسیقی است. وی اعتقاد دارد که او برای به کرسی نشاندن نظریاتش، نبوغ طبیعی خود را نابود کرده است.
اما جالب است که خود واگنر، بعد از ساخت موسیقی طلای راین (اپرای مقدمه حلقه نیبلونگ) به مرور از نظراتش دور شد و موسیقی، نقش ارجح را در “درامهای موسیقیایی” وی عهده دار شد. به عقیده بسیاری این تغییر ناشی از آشنایی واگنر با نظریات شوپنهاور بود.[۱۲] شوپنهاور معتقد بود که موسیقی، به دلیل اینکه بدون واسطه “اراده”(Will) را نشان می دهد، والاترین جایگاه را در می ان هنرها دارد.[۱۳] پس از مطالعه شوپنهاور، واگنر متوجه شد که با اینکه طرح دیگری برای اپرای حلقه داشته (اپرا به شدت تحت تاثیر عقاید آنارشیستی بوده)، ولی موسیقی به صورت غریزی به سمت دیگری رفته بود. وی اعتقاد داشت که با مطالعه شوپنهاور به این موضوع پی برده است.[۱۴]
واگنر پس از آن، “درامهای موسیقیایی” خود را “موسیقی دیدنی” توصیف می کرد[۷,۱۲] البته این، نشان از پیچیدگی رابطه بین شخصیت هنرمند و آثارش است. اینکه صرفا با شناخت آثار هنری، شخصیت هنرمند را نمی توان شناخت و برعکس.
اما به نظرمن، با همه این تفاسیر، نکته ای که چایکوفسکی ذکر کرده به حقیقتی اشاره دارد که متاسفانه امروزه در محافل موسیقی باب شده است، یعنی نگاه فلسفی به موسیقی که نگاه هنری را تحت شعاع قرار می دهد. حتی برخی از استیلهای موسیقی، بخصوص در قرن بیستم و پس از آن، در مبارزه با وجه آزاد، احساسی و ناخودآگاه انسانی (درنگاه متفکران آن استیلها، افسار گسیخته) ساخته شدند.[۷]
۱ نظر