ما ارزش موسیقی یا هنرهای دیگر را در سادهترین حالت به زیبایی ربط میدهیم. به این ترتیب که اثر هرچه زیباتر باارزشتر. اغلب سعی میکنیم برای این زیبایی قواعدی کلی هم در نظر بگیریم تا بتوانیم براساس آنها متوجه شویم چه چیزی ارزش بیشتری دارد. اگر این طور بود کار راحت بود و اتفاقا موضوع تبدیل میشد به درست و غلط در موسیقی. اما در دنیای هنرها معمولا کار اینطور پیش نمیرود. نه این که قاعدهای نباشد و نتوانیم بر اساس آن قضاوت کنیم. برعکس، همانطور که میدانیم گاهی چنین قاعدههایی وجود دارد. بااینحال چنین قواعد و محدودیتهایی مدام از طریق کار هنرمندان نقض و با قواعد و ضوابط تازهای جایگزین میشود.
همین جابهجایی دائمی باعث میشود اطمینان پیدا کنیم که زیبایی لزوما از طریق انطباق بر هیچ قاعدهای به دست نمیآید و ارزش را هم براساس هیچ شکلی از درستی و نادرستی نمیشود به دست آورد. اگر جز این بود آثار خطشکن را باید خودبهخود نازیبا یا کمارزش تشخیص میدادیم. تا آنجا که به تاریخ موسیقی مربوط است، میدانیم که چنین نیست بلکه تا حد زیادی برعکس هم هست. چنان آثاری اگر ارج و منزلت بیشتری از آثار منطبق بر قواعد (یا همان درست و غلط) نداشته باشند ارزش کمتری هم ندارند.
بااینهمه شرایطی وجود دارد که در آن درست و غلط معنی پیدا میکند. اولی آموزش موسیقی است. این چنان بدیهی است که از بحث ما کنار گذاشته میشود. دومی که برای بحث ما ضروریتر است وقتی است که ما سنتگرا باشیم. آن وقت یک سنت، یعنی یک مجموعه از قواعد داریم (مهم نیست از کجا به دست ما رسیده) که همه چیز را با آن میسنجیم. غلط و درست هم طبیعتا داریم و تخطی از آنها در نظرمان مشابه امور ناپسند اخلاقی است یا حتا گناه کردن.
اینجا دیگر زیبا و نازیبا با درست و غلط یکی میشود و شکل حکمهای ما هم مثل حکمهای اخلاقی به باید و نباید تغییر پیدا میکند. یافتن ارزش با داشتن این نوع پیشفرضها کار سادهای به نظر سنتگرایان میرسد. آنها با اطمینانی مثالزدنی آثار ارزشمند را پیدا و معرفی میکنند. بدیهی است که فارغ از هر اشکال دیگری چنین سنتگرایانی فرصت دریافتن ارزش نهفته در گسستها را از دست میدهند. پس حالا میتوانیم ببینیم که چطور ممکن است تحت شرایطی خاص و برای کسانی که به آن شرایط باور دارند، موسیقی درست و غلط هم داشته باشد اما قطعا نه همیشه.
نویز
۱ نظر