در ابتدا سپاسگزاری می کنم از هستی و زندگی که از سالهایی نسبتا دور سایت تخصصی موسیقی گفتگوی هارمونیک برای کشور عزیزم و تمام فارسی زبانان دنیا با درخشش جواهر وارش حضوری همیشگی دارد، من با سایت گفتگوی هارمونیک از آغاز تا به امروز همکاری داشتهام.
در شروع سال جدید، امید دارم بتوانیم فصل جدیدی برای بزرگان فراموش شدهمان اختصاص بدهیم و آن را آغاز کنیم با نامی بینظیر و نامی که لقب «پدر موسیقی کلاسیک» را به به خود گرفته بود، دکتر سعدی حسنی…
وقتی با دکتر سعدی حسنی در غربت زندگی میکردم، تا آخرین لحظات روزهای زندگیشان نگران آثار نوشتاریشان بودند؛ ایشان سعی داشتند که به آثار گذشتهشان برگردند و بر روی آنها دقت بیشتری بیفکنند و کمی و کسری آنها را برطرف کنند.
ایشان هر روز ضعیفتر میشدند و این دستان توانمندشان قدرت خود را از دست داده و تبدیل به دستانی لرزان و ضعیف شده بودند. این انسان خوش فکر خوش گفتار و خوش چهره، دیگر بر روی صندلی چرخدار قرار گرفته بودند و تمام امید و اعتمادشان من بودم و من پیوسته در کنارشان بودم هر دو تلاش میکردیم که دقت بیشتری بر روی کارهایشان بشود.
سالهاست که من با این آثار زندگی میکنم و هر بار که به آنها نگاه میاندازم آرامش خاطر از من گرفته میشود، همانطور که گفتم ایشان تلاششان این بود که به کارهایشان رسیدگی بکنند اما روزهای زندگی شان بهسرعت رو به تمام شدن میرفت و ما ایشان را خیلی زود از دست دادیم…
دکتر سعدی حسنی آنچنان زمین را ترک گفتند که گویی تابحال چنین فرزندی از مادرزاده نشده بوده…
من این را می دیدم که ایشان خود را دور از خانه و کاشانه چون گون سرگردان در بیابان و مهاجری سرگردان می دیدند، به این دلیل من سعی کردم که یکی از ترانههائی را که در بین ترانههای ارزشمندی که از ترجمه شاعرانه ایشان به جای مانده است انتخاب کنم.
از دکتر سعدی حسنی کتاب ها و آثار ارزشمند زیادی بجای مانده یکی از کتاب هایشان را ورق زده و چشمام به بخشی از کارهایشان – از دورانهایی که بسیار جوان بودند – میافتد؛ ترجمه آثار آوازی در بین آثاری که ایشان از آلمانی به فارسی ترجمه کردهاند.
چشمام به مهاجر سرگردان میافتد و ناگهان این فکر در ذهنم جانی تازه میگیرد: با خود می گویم از این اثر نباید گذر کنم اما بعد به این فکر افتادم که ترانههای آوازی دیگری را که از یوهانس برامس است و ایشان به زیبائی ترجمه کردهاند همگی آنها را در این سری مطالب بگنجانم، با این دلگرمی که تا دست در قلم داریم، قلم را بر زمین نگذاریم و فرهنگ این سرزمین کهن را نگهدار و نگهبان باشیم.
از مجله موسیقی زیر نظر دکتر سعدی حسنی
دوره چهارم – مهر ۱۳۵۳ – شماره ۹ صفحه ۲۳
ترانه «جهانگرد سرگردان» اپوس ۱۰۰ از بوهانس برامس شعر ترانه از کورت راینهولد
ترجمه به زبان فارسی دکتر سعدی حسنی
Lied Ein Wanderer Von Johannes Brahms, Op. 100
Text von Kurt Reinhold
اینجا جایی است که راهها از هم جدا میشود، نمیدانم کدام راه به کجا میرود.
اما میدانم راه من راه دردهاست، چیزی که همیشه به آن اطمینان دارم.
مسافرانی که از این راهها میگذرند، با ملاطفت از من میپرسند به کجا میروی؟
اما هیچکس سخنم را درک نمیکند، وقتی که میگویم به آنجا که خانه من است.
ای زمین ثروتمند، ای زمین فقیر، آیا هیچ جایی برای من نداری؟ بگو آنجا که باید به خاک سپرده شوم کجاست؟ من آنجا را دوست دارم.
ترانه «چشمان آبی تو» اپوس ۵۹ شعر ترانه از کلاوس گروت
Dein blaues Auge Liedtext Klaus Groth
چشمان آبی تو بیحرکت ماندهاند و من همه ژرفای آن را میبینم. میپرسی به چه چیز نگاه میکنم؟ من بازتاب خود را در آن مییابم.
آن دو دیده یک زمان آتش به جانم زدند. هنوز هم از درد آن رنج میبرم. از دیدگان چون دریا آبی رنگ تو و چون دریا سرد.
ترانه «گلهای نوشکفته» اپوس ۶۳ شعر ترانه از کلاوس گروت
آن زمان که پسری خردسال بودم گلهای نوشکفته را میچیدم اما نمیدانستم چه خوش بود آن زمان که خورشید در آن سو میدرخشید، گویی هنوز آن ایام سپری نشده است.
نسیم روح پروری بود و درخشندگی بیپایان، تمام وجودم آن رایحه را استشمام میکرد، از آن گلها که چیدم و دست گلی ساختم. اما آن دسته گل کجاست؟
در هر گوشه و کنار در پی آن گلهای زیبا، آن لطافت و آن درخشندگی، به هر روز تابستان میجویم اما باز نمییابم.
آیا نمیدانید چه میخواهم؟ میخواهم آن دسته گل قدیم را بیابم. آن دسته گلی که تازه بود و شاداب، آن دسته گل جوانی من.
ترانه «نغمه باران» اپوس ۵۹ شعر ترانه از کلاس گروت
Regenlied Opus 59 Liedtext Klaus Groth
قطرات باران از میان برگهای درختان روی چمنهای سبز فرو میریزند، قطرات اشک از دیدگانم گونههای مرا خیس کردهاند
خورشید بار دیگر درخشانتر میتابد، گویی چمن سبزتر شده است اما به روی گونههای خیس من اشک همچنان میریزد
ترانه «سفر دریا» اپوس ۹۶ شعر ترانه از هاینریش هانیه
Meerfahrt Liedtext Heinrich Heine
با محبوبم در قایقی سبک صمیمانه نشسته بودیم، شبی آرام بود و ما بر روی آب شناور به راه دور میراندیم…
ناگاه جزیره سحرآمیز عشق در نور مهتاب پدیدار شد و نغمه روح پرور عاشقان به گوش ما رسید، گویی مه و ابر به نوای عشق میرقصیدند…
و نغمه آن جزیره چه دل انگیز بود ما به آهنگ عاشقان قایق میراندیم اما افسوس از آن جزیره گذشتیم و در میان دریا دورتر رفتیم…
ترانه «سرناد» شعر ترانه از فرانس کوگلر
Ständchen Liedtext Franz Kugler
ماه از پس کوهسار برمیآید و نوبت به راز و نیاز عاشقان میرسد؛ به جز زمزمه ملایم جویبار چیزی شنیده نمیشود.
کنار دیوار در سایه مهتاب سه دانشجو ایستادهاند که نیو چنگ و عود مینوازند و به صدای آرام میخوانند.
آوای آنها در میان رویای زیبا به خوابگاه دلداده راه مییابد؛ دختر به عاشق مو طلایی خود مینگرد و به آهستگی میگوید فراموشم مکن.
۱ نظر