صحت اغلب این اطلاعات مورد تردید است و داستانهای ضد و نقیضی از زندگی و حتی در مورد زادگاه بیوک آقا گفته میشود. آنچه بیش از همه برای من اهمیت دارد موضوع جایگاه ایشان در موسیقیست. همان جملهی نخست نوشتهی بالا مایهی حیرت و شگفتیست: “او یکی از بزرگترین نوازندگان تار در ایران بود…!”. (بگذریم از خیالبافیهای خارقالعاده و در عین حال خلاقانهای که از این هم فراتر رفته و گاه حتی لباس رهبری ارکستر در روسیه نیز به قامتِ جوانی بیوک آقا میپوشانند). پرسش این است: کسی که این عبارت را سالها بعد میخواند، چه تصوری از بیوک آقا خواهد داشت؟ لابد او را در کنار غلامحسین بیگجهخانی، علی اکبر شهنازی و جلیل شهناز و دیگران در زمرهی سرسلسلهداران تارنوازی ایران خواهد نشاند.
استاد غلامحسین بیگجه خانی
(عکس از کتاب «موسیقار تبریز» نوشتهی فرهود صفرزاده؛ انتشارات ماهور)
اما به راستی گفتن چنین مدحی، چه دلیل و معنایی میتواند داشته باشد؟ برابر نهادن بیوک آقا با هر استاد تارنواز دیگری با چه منطق و معیاری میتواند صورت بگیرد؟ آن بینوا اگر زمانی در دورهی سلامت خود نوازندهی قهاری بوده، امروز هیچ سندی در این خصوص در دست نیست. ضبطهایی که از ساز او شده نیز گویای این هستند که ایشان نوازندهای بوده که در مایههای مشخصی غالبن جملات و قطعات مشابهی را نواخته است. ای کاش بیوک آقا یکی از بزرگترین نوازندگان تار در ایران بود. چه ثروت و موهبتی بزرگتر از این میتوانست وجود داشته باشد؛ اینکه مکتب تار تبریز استاد دیگری همسنگ و همتراز بیگجهخانی داشت. اما خوب میدانیم فاصلهی واقعی بیوک آقا تا بیگجهخانی چیزی نیست که با این اغراقها و آرزوها پر شود. آنچه میتوان با اطمینان بیشتری گفت این است که بیوک آقا نوازندهی تار خاص و منحصربفردی بود؛ اما نه صرفن به دلیل تار نواختناش. گذشته از تمام اینها، بیوک آقا برای ماندگار شدن دیگر نیازی به این غلو ها ندارد.
غلام دریادل
اینکه افرادی همچون شجریان پدر و پسر و دیگر نامداران هم به او توجه نشان دادند بی تردید به خاطر سطح موسیقی او یا دست کم، تنها به خاطر موسیقی او نبوده است. البته اشاره به این نکته را ضروری میدانم که نفس توجه و اهمیت دادن به شخصی همچون بیوک آقا نه تنها جای هیچ انتقادی ندارد بلکه عملی انساندوستانه و قابل ستایش است و ریشه در قدرشناسی و هنرشناسی دارد. نکته اینجاست که نباید فراموش کنیم عوامل متعدد دیگری نیز علاوه بر نوازندگی بیوک آقا در این امر دخیل بودهاند. چه بسیار نوازندگان تار پیر و جوانی که در آن سطح و حتی در سطحی بالاتر ساز میزدند و میزنند و کسی آنها را نمیشناسد یا اگر بشناسد هم وقعی نمینهد. برای نمونه، هر شنوندهای اگر اجرای غلام دریادل، معروف به «مست غولام» (که او نیز سال ۱۳۹۱ در تبریز درگذشت) را دیده بود به یقین اذعان میکرد که نه تنها چیزی از نوازندگی بیوک آقا کم نداشت بلکه هم کارگان گستردهتری داشت و هم تکنیک بسیار بالاتری.
اما چرا کسی غلام را نمیشناسد و چرا غلام در سطح ملی شهره نشد؟ سطح نوازندگی غلام اگر بالاتر از بیوک آقا نبود بی هیچ تردیدی پایینتر هم نبود. اتفاقن غلام نیز در عین عاقل بودنش رفتارهای عجیب و غریب و دیوانهبازیها و حرفهای شنیدنی فراوانی داشت. آدم دوست داشت ساعتها با او حرف بزند و خاطرات بیشتری از او بشنود. اما ظاهرن غلام بدشانس بود و ریشه ی این بدشانسی او، همان عاقل بودن یا بهتر است بگوییم سلامت روان نصفه و نیمهاش بود.
مقاله بسیار زیبا ومعنی داری بود افرین برجناب یعقوبیان عزیز
من واقعا از مقاله شما لذت بردم
متاسفانه من اطلاعات خیلی کمی از این موضوعات دارم، دوست دارم در مورد خیلی چیزها مطلب بخونم ولی نمیتونم به هر منبعی اعتماد کنم. قلم شما، به من اطمینان میده.