گروهی نیز به شدت علاقمندند بیوک آقا را ضمیمهی تذکر الاولیا کنند و آوارگیها و بیخانمانیهای او را، شوریدگی شبلیوار درویشی وارسته و واصل تعبیر کنند. شیدای عارفی که تمام کلمات به ظاهر ساده و گاه نامفهومش در عالم معنا و معرفت سرچشمه داشت و چشم معنابینی میبایست تا اندر احوالات ظاهری چونان سرگشتهای، نشانههای سرور و سرمستی از سرکشیدن شراب حقیقت ببیند. وجود چنین پنداشتهایی نیز، از عشق و علاقهی ریشهدار ما به اسطورهسازیها و تقدس بخشیدنها دور نیست. مگر نه این است که در دو دههی پایانی زندگی بیوکآقا، با رسیدگیها و توجه هرچه بیشتر مردم و هنردوستان، حال جسمی و روحی او اندکی بهتر شده بود؟ پس بر چه اساسی و به استناد چه نشانههایی میتوان ثابت کرد که بیوکآقا خود، آگاهانه این نوع زندگی فلاکتبار و دردآلود را انتخاب کرده بود؟
بنابراین به قول پدران بیوک آقا:
کج بشینیم راستشو بگیم (əyri oturaq ; düz danişaq)
اولین واقعیتی که باید بپذیریم این است که متأسفانه بیوک آقا بیمار بود. هر نگاهی که نسبت به او داشته باشیم، باید مبتدا به ساکن بر بستر این واقعیت شکل بگیرد. شوربختانه هیچ کس هیچ تصوری از بیوک آقایی با سلامت روان نداشته و ندارد. با اینحال همانگونه که قبلن هم به آن اشاره کردم، هم او و هم ما، خیلی خوش شانس بودهایم که بیماری به آن شدت نبود که با عارض شدنش چیزی از هنر او باقی نگذارد. خوش شانس بودهایم که از آنچه او در دورهی سلامتیاش داشت نوازندگیاش برایش باقی ماند و او را به نمونهای خاص در میان اینگونه افراد تبدیل کرد. پدربزرگ فرشباف من نیز پس از گذراندن یک دورهی بیماری طولانیمدت در اواخر عمر به آلزایمر هم مبتلا شد و از آن به بعد تنها چیز و باز تأکید میکنم تنها چیزی که از تمام زندگیاش در خاطر او مانده بود، نمازش بود و چند ترانه و شعر و مثل و متل ترکی و یکسری آیه و نوحه و حدیث که دایم میخواند و ما از این موضوع شگفتزده بودیم. جالب این بود که بسیاری از همانها را، در دورهی سلامتیاش از زبان او نشنیده بودیم. به هر حال این مسأله و اینکه چه مکانیزمی آنرا سبب میشود بسیار جالب است.
…در مورد بیوک آقا نیز شانس با همه یار بود و زبان تار، آن بینوا را تنها نگذاشته بود. از رخدادهای دورهی قبل از بیماری بیوک آقا اطلاع دقیقی نداریم اما بعد از آن حادثهی غبارآلود، بیتردید دورههای بسیار رقتانگیز و تراژیکی را گذرانده بود. شنیده بودم زمانی قفل بر گردن خود میبست. یا در محفلی پس از نواختن تار، دستهی ساز را گرفته و کاسه را روی پلکانی کوبیده و خرد کرده بود. اینها و دهها ماجرای دیگری که بر زبانها جاریست مستند نیستند و نقل این و آنند. شاید واقعیت تلختر از این هم بوده و شاید هم اینها قصهپردازی باشند. اما به هر حال بیوک آقا زمانی که نامش «دلی بیوک آقا» شد، آواره ی کوچه و خیابان بود و خورد و خوراکش نامعلوم.
از همین رو کنجکاویها و توجهها به وضعیت خاص روحی و روانی او، همچنین مراقبتهای دوست دارانش در دهههای آخر عمر و مطرح کردن و رسانهای کردن او، در تبدیل شدناش به آنچه شد، نقش انکارناپذیری داشته است؛ هنردوستانی که شاید جور گذشتهای را میکشیدند که بیوک آقا به تحقیر، صرفن «دَلی» خطاب شده بود. چه بسا تنهایی و زجر و عذابی که در دوره ی آغازین بیماریاش تحمل کرده بود، دورهای که هنوز کشف نشده بود و احدی نبود تا جرعهی آبی به او بدهد، در تشدید و تثبیت بیماری او تأثیر فراوانی داشته است.
بنابراین دو عامل غیرموسیقایی (بیماری و توجه هنردوستان) در اینکه او امروز به عنوان پدیدهای موسیقایی مطرح میشود نقش داشتهاند. شاید بیان این مطالب برای دوستداران او، از مادر من گرفته تا استادان موسیقی اطراف بیوک آقا و شجریانها و دیگران، تلخ و حتی توهینآمیز تلقی شود اما این نکته را نیز باید در نظر داشته باشیم که روی دیگر سکهی اغراق در سطح نوازندگی بیوک آقا، قدرنشناسی و بیاحترامی به بزرگان واقعی تارنوازی ایران است. نباید فراموش کنیم که آرزوهای ما و جبر بیرحم طبیعت، آبشان به یک جو نمیرود.
با اینحال خوشا به حال بیوک آقا که سرانجام کار، عاقبت به خیر شد و نامش ماندگار. او شانس آن را داشت که از بسیاری از عاقل ها و عاقلنما ها خوشبختتر باشد. دست همهی آن مهربانان پرشماری که به هر نیتی، هوای او را داشتند درد نکند. دمشان گرم. آنها پلی شدند تا بیوک آقا این شانس را داشته باشد. آنها که کفش و لباس برایش خریدند، کنسرت برایش برپا کردند، هزینهی دوا و درماناش را دادند، پیمانهاش را پر کردند و امروز، جای خالی بیوک آقا، اشک از چشمانشان سرازیر میکند…
*نسخهی کامل یادداشت حاضر در ویژهنامهی نوروز ۱۳۹۳ «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر شده است.
ازتون تشکر میکنم بابت فراهم کردن این مطالب
امیدوارم موفق باشید
نقدی بسیار دلنشین که خواندنش برای بار دوم هم لذت بخش بود …
درودها.نقد منصفانه نبود و یک سویه به قضاوتی برپایه اطلاعات اندک از حیات ظاهری بیوک آقا رفته اید که زیاد شاذ نیست چون امکان زیست با بیوک برای اندکی فراهم آمد.نکته مهم درباب فن موسیقی بیوک اینه که نواخته های مهمی ازیشون به جای مانده که رپرتوار ارزشمندیست برای قضاوت درباره توان نوازنده گی ایشان.مراجعه باین گنجینه می تونه قدری داوری ها رو تعدیل کنه.