آلبوم تکنوازی تار «مناظری که از قاب میگریزند»، برای من، حاصلجمع سه ویژگی عمده است:
۱- «معاصر بودن» یک اثر هنری:
این ویژگی که بازگوکنندهی انتساب و پیوند شفاف و مشهود یک اثر هنری به زمان و مکان خلق اثر است، در طول قرن گذشته، در توصیف جریانهایی در هنرهای تجسمی و ادبیات ایران بهکار رفتهاست. در مورد موسیقی نیز، عبارت «موسیقی معاصر» که بیش از سه دهه از عمر آن در ایران نمیگذرد، بیشتر به آثاری ارجاع میدهد که میتوان بخش اعظمی از آنها را متأثر از موسیقی آوانگارد قرن بیستم غرب و تحت لوای آن دانست.
با اینکه معاصر دانستنِ یک نگرش ثابت به موسیقی در طول سه دهه، آن هم با چنین شتابی که پیشرفتها و تحولات به خود گرفتهاند، اندکی جای سؤال دارد، اما میتوان گفت اطلاق عنوان «موسیقی معاصر» به یک اثر موسیقایی – اگر صرفاً نامی بر یک ژانر مشخص موسیقی باشد – به خودی خود محل اشکال نیست؛ به شرط آنکه آثاری را که به معنای دقیق کلمه «امروزی»اند، متمایز از آن بدانیم و بپذیریم که آثار خلق شده در آن ژانر مشخص، به واسطه ی عنوان آن، لزوماً معاصر نخواهند بود.
بر این اساس، اثری معاصر قلمداد می شود که بتواند امروز را از دیروز و فردا متمایز کند. سبقهی تاریخی و ریشهدار شعر و موسیقی در ایران در برخورد با مدرنیسم، سبب شکلگیری دورههای بلاتکلیفی و لنگدرهوایی متعددی شدهاست که هر یک ماجرای خود را داشتهاند.
درخصوص شعر، هر چند نیما پایههای بنیادینی در حل این تعارضات بنا نهاد، اما التزام به آموزههای نیما نیز لزوماً به معاصر بودن نیانجامید و کجفهمیهای فراوانی را در پی داشت؛ چرا که درد و سخن نیما، علاوه بر دگرگونی آگاهانه در فرم، در نوع نگاه وی به پدیدههای درونی و بیرونی و ملموس و ناملموس متجلی بود (۱).
پس از نیما شاعران بسیاری بودند که ساختار شعر کهن را کنار گذاشتند، اما هنوز اندیشهشان مفاهیم کلی و مطلق را میجست. برای چنین شاعرانی پدیدهها و پدیدارها هنوز همان مفاهیم شعر کلاسیک و محتوای شعرشان دنبالهروی عوالم قرون گذشته بود. از این رو، شاعرانی که حقیقتاً بتوان آنها را معاصر دانست، انگشتشمار بودهاند.
این مسئله، پس از دورهی مشروطه تا به امروز در بیشتر حوزهها نمود داشتهاست. بسیاری به تقلید از اندیشههای غرب روی آوردند و سعی کردند همان اندیشهها را با سنت درآمیزند. در این میان، از امتزاج سنت جهانچندمی و تجربههای ملموس حیات نو که اصولاً میبایست به اندیشهها و محتواهایی نو میانجامید، غفلت شد.
به تعبیر دیگر، اندیشههای بومی در برخورد با مظاهر مدرنیسم تطور نیافت و به «لباس مدرن به قامت سنت پوشانیدن» و یا تقلید منجر شد. بنابراین به نظر میرسد «معاصر بودن» و «امروزی بودن» زمانی میتواند محقق شود که سنتِ ناگزیر – که در رگ و پی ما و ناخوداگاه جمعی ماست – در برخوردِ باز ناگزیر و طبیعیِ خود با تجربهها و عرصههای نو، به اندیشه و محتوایی نو بیانجامد.
پی نوشت
۱- رضا براهنی در کتاب «طلا در مس» و هوشنگ گلشیری در مقالههای «همخوانی با هم آوازان؛ افسانهی نیما، مانیفست شعر نو» و «شعر روز، شعر همیشه»، به تفصیل در باب معاصربودن شعر نیما سخن گفتهاند.
۱ نظر