گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

اشتوکهاوزن: موسیقی می بایست دریافت حسی شود

● همزمانی و تلاقی دو زندگی پیش می آید . در این جا نقش نفس خود شما نیز مطرح می شود. شکل واقعی را شما به آن ترکیب ها خواهید داد. نفس شاید یک استعاره باشد برای بیداری و ادامه ی بیداری و موسیقی قرار است در آن لحظه نقش آن بیداری را تعیین کند؟

آنچه را که به آن واقعیت بخشیدم و به وجود آوردم، موجودیت پیدا کرده. بنابراین من سؤالی را مطرح نمی کنم. من تجربه کرده ام که بسیاری از انسان ها مثل خودم «نفس» می کشند. اصلاً قرار نیست که موسیقی چیزی را «تعیین» کند، بلکه موسیقی می بایست دریافت حسی شود.

● حتا در خواب، هنگامی که تمامی تفکر ساکن است، حس شنوایی هنوز هم هوشیار است. این حس به آیینه ای روشنگر می ماندکه بر ذهن متفکر برتری دارد، زیرا ماورای حوزه ی فکری ذهن و جسم است. در این دنیای ساها (Saha world) شاید آموزه ی فطرت و صدای شهودی گسترش یابد، اما باز هم موجودات با ادراک از حس شنوایی فطری خود غافل و نسبت به آن بی اعتنا هستند. « انسان های بیدار دنیای مشترکی دارند و خفتگان هر کدام دنیای شخصی خود را».
این حرف مخالف تجربه ای است که در ضرب المثلی آن را نقل می کنم: « وقتی که بیدار در کنار تو باشم، فقط نیمی از مرا داری».

● ببینید طبیعت مثل معبد مقدسی است که همیشه صداهایی از آن به گوشمان می رسد. این جمله از بودلر است و به نظر من «بیداری» چیزی است که شما از «خواب» منظور دارید.
بله، واژه ی خواب را با مفهومی متفاوت استفاده کرده ام- همان طور که مسیح سه بار در باغ جتسمان (Gethsemane) به حواریون خود گفت: نخوابید تا راه های پیوند با عالم الهی باز باشد و هر عمل و فکری با هماهنگی کامل سر جای خود قرار گیرد. در غیر انی صورت شما مثل طفلی می مانید که بدون طبیعت مادر زادی اش می میرد. فقط تعداد کمی از انسان ها می توانند کاملاً تنها بمانند و به خداوند اعتقاد کامل داشته باشند.

آهنگ سازان همیشه از آن چه که مهم است می گویند، مگر خود شما آقای سلطانی این گونه آهنگ سازی نمی کنید؟ ما باید ذکر بگوییم و هرگز از ذکر گفتن و یافتن خداوند در هر کجا و در هر چیزی باز نمانیم. وقتی که از این تجربه ی فطری، که برقراری ارتباط با عالم الهی است، حرف می زنم، بعضی مردم فکر می کنند که ساده لوح هستم. من کاتولیک به دنیا آمدم. تقریباً پیش از جنگ جهانی دوم، پدرم به خاطر فشار حزب نازی، مجبور به ترک کلیسا شد، و من شاهد تناقضات بسیاری بودم که به این دلیل در او به وجود آمد. در پایان سال ۱۹۴۰، او مرا به مدرسه ی دولتی ای فرستاد که در آن مذهب کاملاً سرکوب می شد، و من فقط شب ها می توانستم عبادت کنم.

در مورد اکثر مردم، جنگ ارتباط انسان و عالم الهی را از بین برد؛ انسان ها به موجوداتی صرفاً فیزیکی تبدیل شدند که به مرگ بسیار نزدیک تر بودند. وقتی شانزده ساله بودم در یک تیم آمبولانس کار می کردم که زخمی های بد حال را به بیمارستان می رساند و من بعد از بمباران هواپیما ها، درخت هایی را دیدم که همراه با تکه های گوشت انسان ها از هم پاشیده بودند. من تصوری از انسان هایی که از خدا رو می گردانند، ندارم.

● این یک اعتراض جمعی است که همه ی مردم آلمان به دوران جنگ داشته اند. شما فکر می کنید اگر مردم به حد کافی آگاهی معنوی داشتند، به جنگ می رفتند؟

فکر می کنم می رفتند. مثلاً اگر مجبور می شدید به جنگ بروید تا از شر حکومتی مانند حکومت آلمان به رهبری هیتلر خلاص شوید. من از کسی مثل آرابیندو حمایت می کنم که برادر هایش را به اروپا می فرستد تا یاد بگیرند چگونه بمب بسازند و پل ها و قطار های ارتش اشغالگر انگلیس در هند را منفجر کنند. او می توانست حرف بزند تا زمانی که بمیرد و چیزی هم تغییر نکند.

آرابیندو شدیداً مخالف گاندی بود زیرا گاندی بعد از آن که چمبرلین (Chamberlin) آن قدر از موضع ضعف با هیتلر برخورد کرده بود، با شرکت انگلیس در جنگ مخالف بود و آرابیندو می گفت که اگر نیرو های شیطانی بیایند- با این که آن ها هم بخشی از عالم اند و هدف خودشان را دنبال می کنند- باز هم باید مقاومت کنی. هیتلر از مقاومت منفعل گاندی لذت می برد؛ این درست چیزی بود که او می خواست. شیطان ذهن هیتلر را به خودش مشغول کرده بود. حالا آن ها سعی می کنند او را طوری جلوه دهند که بیش تر شبیه انسان به نظر آید، انسانی که گاه به گاه ظلمی می کرد و واقعاً آگاه نبود.

گفتن گزاره های کلی، که کاملاً شخصی اند، مشکل است. تصوری از نیرو های شیطانی ندارم. بعد از جنگ در بحبوحه ی بازار سیاه، به عنوان نوازنده ی پیانو در بارها کار می کردم. ته سیگارهایی را که دیگران جا می گذاشتند، جمع می کردم و با آن ها سیگار های جدیدی می ساختم و آن ها را با کره تاخت می زدم. هر کسی سر دیگری کلاه می گذاشت، و تازه آن ها عاطفی ترین ها بودند.

آن ها تقاضا می کردند آهنگ محبوبشان را بشنوند و در پی انجام کار نیک بودند، اما تنها خدا می داند که چه اسراری در نیرو های شیطانی وجود دارد. آن ها مجبورند این نقش را بازی کنند تا همه چیز را بلرزانند و از بین ببرند، مثل آنچه در طبیعت رخ می دهد. هیچ وقت نمی خواستم که ژنرال ارتش باشم، من به طور قطع مخالف کسانی هستم که عالم الهی را رد می کنند.

● اما مستبدین هم می گویند که خدا با آن هاست.
این فقط حرف است. می خواهم بدانم که آن ها چگونه عمل می کنند. آن ها باید بفهمند که در مورد چه حرف می زنند. می خواهم بدانم آن ها حامی چه هستند، چه چیز را توصیف و چه چیز را رد می کنند. می خواهم بدانم قصد آن ها فقط سرکوبی مردم است، این که به آن ها بگویند به چه چیز فکر کنند و به چه چیز عقیده داشته باشند؛ می خواهم وضع ذهنی آن ها را بدانم … اگر کسی مثل هیتلر دوباره به قدرت می رسید، من می رفتم- حتا قبل از آن- برای این که در این موارد پیش آگاهی های زیادی داشته ام.

فکر می کنم که هدف نهایی هر انسان خلاقی، تحول تمام وجودش به عنوان یک انسان به واسطه ی هنری است که جاودان تر و روحانی تر است. همه ی انرژی من صرف موسیقی می شود؛ و این در واقع موسیقی من نیست. در نهایت نمی دانم که موسیقی من در این دنیا چه باید بکند و چه مفهومی دارد. برای آن که باید با مفاهیم جدید پر شود، با انسان های دیگر و روح های دیگر.

بنابراین به عهده ی من است که با قدرتی ماوراء طبیعی حرف بزنم تا کارم را به انجام برسانم. فکر می کنم که روح، یعنی روح انسانی، خود موسیقی است، پس دیگر نباید مواظبش باشم: موسیقی زندگی خودش را دارد و گاهی که دوباره آن را می بینم، به سختی می شناسمش.

پیمان سلطانی

پیمان سلطانی

دیدگاه ها ۴

  • ممنون جناب سلطانی.
    کمبود زمینه های نظری و صد البته کارگاهی در حوزه ی موسیقی مدرن به شدت احساس میشود.تداوم این مباخث را از کارشناسان محترم تقاضامندیم.
    با آرزوی موفقیت.

  • ba dorood
    besyar aali bood belakhare dar mosighie iran be gheyr az mafangi o moatad adamhaye hesabi ham peyda mishavad inke ye javane irani tooneste yeki az bozorgane mosighie donya ro be chalesh bekeshe jaye omidvari va fakhr dare
    aghaye soltani movafagh bashi

بیشتر بحث شده است