پرداختن به مسائل حوزه ی زنان که طی یکی دو دهه ی اخیر با تبی فراگیر توجه روشنفکران و گاهی روشنفکرنماها را در سطح جهان به خود مشغول کرده است، در قرن هجدهم و با انتشار بیانیه ای سیصد صفحه ای از سوی “مری ولستون کرافت” (۱) نویسنده و ادیب انگلیسی آغاز شد و سرآغازی شد بر جریانی اجتماعی که به موج اول فمینیسم (۲) مشهور است و هدف آن بیشتر روی رفع تبعیض های جنسیتی در قوانین اجتماعی تمرکز داشت. اما امروزه پرداختنِ ناآگاهانه به چنین موضوعاتی از سوی خیلی ها نه تنها به پیشبرد اهداف این جریان کمکی نمی کند بلکه با اهداف متناقضین عدالت جنسیتی بیشتر سازگار شده است. نوشته ی پیش رو به دور از بحث های دستمالی شده ی مذکور، تنها سعی دارد جایگاه مفهوم زنانگی را از منظر فلسفه ی هنر، در روند تکوین یک اثر هنری و متعاقباً در کیفیت فهم مخاطبان آثار هنری مورد پژوهش قرار دهد.
شاید اولین سوالی که در برخورد با چنین مضمونی (مرزهای زنانگی در هنر) در ذهن خواننده نقش می بندد این باشد که آیا مفهوم زنانگی یا مفاهیم دیگری از این دست می توانند بن مایه ی خلق یک اثر هنری باشند و یا دست کم در فرایند تکوین آن تاثیری قابل لمس داشته باشند؟ و اگر پاسخ مثبت است آیا حضور و تاثیر زنانگی در تمامی هنرها به یک اندازه می تواند تاثیرگذار باشد؟ از دیدن یک تابلوی نقاشیِ بدون امضاء تا چه اندازه می توانیم جنسیت صاحب اثر را به درستی حدس بزنیم؟
از شنیدن یک قطعه ی موسیقی چطور؟ برای دست یابی به چنین پاسخی هایی بهتر است نخست ارتباط میانِ چگونگی خلق یک اثر هنری را با چگونگی درک آن توسط مخاطب بررسی کنیم. به گفته ای دیگر، نخست دریابیم که مخاطب یک اثر هنری چگونه و توسط چه ابزاری درک میکند. کیفیت درک آدمی از مسائل بنیادینی است که قرنهاست ذهن فلاسفه را به خود مشغول کرده است.
از “افلاطون” (۳) تا “دکارت” (۴) (به عنوان دو قطب اندیشه در عهد باستان و پس از رنسانس) و تمام اندیشمندانی که در این میان صاحب نظریه ای در خور تامل بوده اند همه به نوعی سعی در روشن کردن این ابهام اند که ما چگونه می فهمیم. برای فلاسفه دستیابی دقیق به چنین پاسخی از این منظر قابل اهمیت است که می تواند روشنگر راه علم از سویی و هنر از سویی دیگر باشد.
بنا به نظر افلاطون، که برخی معتقند آنچه در تاریخ فلسفه تا کنون گفته شده همه نظریات اوست و دیگران تنها سعی در اثبات یا رد یا افزودن و کاستن مطلبی جزیی به فلسفه ی او هستند، آنچه ما درک می کنیم تنها از دو روش امکان پذیر است. درک حسی و دیالکتیک. ما واقعیات جهان را به یاری حواس پنجگانه درک می کنیم و حقایق آن را به یاری دیالکتیک یا جدل عقلی.
پی نوشت
۱- مری ولستون کرافت (Mary Wollstonecraft) از نویسندگان و فیلسوفان قرن هجدهم بریتانیا بود. او هوادار برابری اجتماعی و آموزشی برای زنان بود. اثر مشهور وی احقاق حقوق زنان که در سال ۱۷۹۲ منتشر گردید از متون کلاسیک فمینیستی محسوب میشود. او رمانها و مقالات متعدد و همچنین سفرنامه و تاریخ انقلاب فرانسه را نگاشته است.
۲- فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شده یا از زنان الهام گرفته شده، مخصوصاً در زمینهٔ شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تهدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
۳- آریستوکلس ملقب به افلاطون یا پلاتون ۴۲۸/۴۲۷ پ. م. تا ۳۴۸/۳۴۷ پ. م دوّمین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سهگانه یونانی سقراط، افلاطون و ارسطو است. افلاطون نخستین فیلسوفی است که آثار مکتوب از او به جا مانده است. همچنین بسیاری او را بزرگترین فیلسوف تاریخ میدانند.
۴- رنه دکارت (René Descartes) ریاضی دان و فیلسوف شکاک فرانسوی
۱ نظر