نگاهی طنزآلود به آموزش موسیقی کودک در ایران
زبان مادری، سرزمین مادری، موسیقیِ …؛ آموزش زبان مادری از همان لحظهی تولد و شاید پیش از آن شروع میشود و به وسیلهی مادران. کمتر دیدهایم کودکی را زبان نامادری! بیاموزند به این توجیه که زبان موضوعی فرافرهنگی است و تمام مردم دنیا آن را میفهمند! یا اینکه چون در تمام زبانها ضمیر و فعل و فاعل داریم فرقی نمیکند بچه اول بگوید: «بابا یَفت!» یا «Dad …».
سر موسیقی همین بلا آمده، یعنی بیشتر بچههای ما با همان Dad… شروع میکنند. گفتههای مشهوری هم برای توجیه این وضعیت وجود دارد؛ «در سنت ما توجهی به بچهها نشده است»، «ما موسیقی کودک نداریم»، «موسیقی سنتی (بخوانید دستگاهی) برای بچهها ثقیل است» یا گفتهی برخی از بزرگان موسیقی ایران «بهترین زمان آموزش موسیقی ایرانی بعد از سنین نوجوانی است».
این طوری است که جریانی به راه میافتد به نام آموزش موسیقی کودک و چنان پا میگیرد و مد میشود که دیگر برای همهی خانوادهها از نان شب هم واجبتر است، فرستادن بچهها به کلاس. از هر که بپرسی شازده پسر یا دختر خانم چه میزند میشنوی «اُرف» که لابد سازی است.
دلیلش را اگر جویا شوی به تو میگویند: «موسیقی بچهها را باهوشتر میکند و …!» ولی علت اصلیاش (در بیشتر موارد) این است که بچهی «فیفی خانم» هم به این کلاس رفته و نباید عقب بیافتیم.
اگر در یک مهمانی از یکی از این کودکان موسیقی آموخته، بخواهی که کمی برایت ساز بزند (اگر هم نخواهی مهم نیست، پدر و مادرش برای عرضهی دستآوردشان این را خواهند خواست) یک زیلوفون کوچک (متناسب خودش) خواهد آورد و میشنوی: «میهن ما ایـــــــــــــــــران …» و تو تنها میاندیشی که گویا میهن ما ایران همه چیز دارد الا موسیقیای که از خودش باشد و بشود به بچههایش درس داد. و اینکه لازم نیست فریاد کنیم که میهن ما ایران است (آن هم با آهنگی که سر تا پایش ناایرانی است) بلکه کافی است کمی این «میهن ما» را بشناسیم.
پیش از این بچههای این سرزمین، نخست از لالایی مادرانشان موسیقی میآموختند و سپس از بازیها که حاوی ویژگیهای فرهنگ موسیقی ما بود. این هر دو تقریبا از میان رفته است؛ بسیاراند مادرانی که زمانی برای لالایی خواندن ندارند (حتا اگر بلد باشند که شک دارم!)، بچهها هم این روزها در دنیای دیگری زندگی میکنند که در آن کمتر کسی «گرگم به هوا» یا «اَتَل مَتَل» بازی میکند. دنیا دنیای بازیهای رایانهای و اسکیت و اینترنت و چَت و اینجور چیزهاست.
پس باید به دنبال جانشین گشت. فرآیندی که وظیفهی آن نهادهای از یاد رفتهی اجتماعی را برعهده گیرد. در تجربهی دنیای مدرن ابزارهای حوزهی عمومی مانند آموزش یا رسانهها جای این گونه مناسبات را پر میکنند یا آموزش حاصل از آنها را به گونهای آگاهانهتر پی میگیرند. در ایران (همان میهن کذایی) اصحاب این دو را چندان پروای پرداختن به موسیقی کودک آن هم از نوع ایرانیاش نیست.
کودکستان نخستینجایی است که ممکن است بتواند جای خالی لالایی را در گوش کودک شهری امروز پر کند. یا بازیهای از مد افتاده را لباسی نو پوشانده دوباره به کام بچهها بریزد. اما در هر کودکستان چند تا «خاله» هست که از موسیقی کودک (و بیشتر اوقات خود موسیقی) فقط کمی بیش از من میدانند!
«ارگ»، آن یار دلنواز هم که البته نقل مجلس است؛ مینوازد و بچهها هم حرکات موزون میکنند. این یکی دیگر نیازی به آموختن ندارد و زبانم لال هرگز ایرانیاش را هم نداشتهایم. اصلا مگر در ایران کسی حرکت هم میکند که موزون باشد؟ جز طبقهی شریف باربَرداران که هم حرکت میکنند هم وزنی بر دوششان است یعنی «حرکتشان موزون است!!»
۱ نظر