پژوهشهای فریگه (Frege) در اواخر قرن نوزدهم مهمترین تأثیر را در پیشرفت نظریههای معناشناسی معاصر داشته است. او بر آن بود که در هر تحلیل باید به دو وجه ضروری معنا توجه شود: مرجع و مفهوم. به اختصار، مرجعِ یک لفظ همان پدیدهای است که لفظ، آنرا تداعی میکند. مفهوم نیز برگرفته از حوزهایست که در آن، لفظِ نخست با الفاظ دیگری ارتباط مییابد که قادر به تولید معانی مشابهاند. مثال متداول فریگه عبارتهای ستارهی صبح و ستارهی شب است که سیارهی ناهید در جهان خارج، مرجع مشترک آنهاست اما مفهوم این دو عبارت متفاوت است؛ یکی به ستارهای اشاره دارد که در صبح ظاهر میشود و دیگری به ستارهای که در غروب. در حقیقت مفهوم هر دو عبارت به کمک معنای الفاظی از نظام زبان حاصل میشود که در آنها به کار رفتهاند.
بنابراین از این منظر معنا نتیجهی قابلیتِ واژه در درونِ یک نظام واژگانی است؛ این ظرفیت از یک سو، به پدیدهای خاص ارجاع میدهد و از دیگر سو، معنا را براساس ارتباط موجود با دیگر واژگان نظام مورد نظر تجدید میکند. این نظامه مانند منطق صوری یا هر زبان دیگریست که ویژگیهایی همچون منطق صوری داشته باشد.
این ویژگیها باعث میشوند واحدهای یک نظام بتوانند گزارههایی بسازند که با معیار صحیح و غلط ارزیابی میشوند و معیارِ صدقِ قطعی دارند. تنها در چنین نظامهای معناییست که گزارهه ای پیچیده، تبیین و به تمامی برحسب اجزای سازندهشان معنا میشوند و فقط چنین نظامهایی توانایی ارائهی گزارههای معنایی تجزیهپذیر را دارند. گفته میشود نظریههای اصیل معنا در حوزهی زبان، از قبیل آرای مونتاگ (Montague) یا تارسکی (Tarski) منتج از نظریههای معناشناسی فریگه بودهاند (Scruton, 1987). این نظریهها به ویژه به سبب دشواریهایی که مفهوم ارجاع و همچنین اصل ترکیبی بودن معنا (۳) در موسیقی پدید میآورند، در مورد موسیقی، کارایی ندارند.
با این حال سهم مهمی در پیریزی و گسترش نظریههای معنا در طی قرن بیستم داشتهاند و بسیاری از زمینههای فکری لازم را برای شرح معنا در موسیقی پدید آوردهاند (برای درک دقیقتر و فنیتر آرای فریگه نک.Grayling 2000، جلد ۱ بخش۲ ؛ جلد ۲ بخش۱۲).
در کارهای چارلز سندرس پیرس (C. S. Peirce) رویکرد متفاوت دیگری به معنا مطرح شده که در مورد موسیقی نیز بسیار به کار رفته است (نک.Hoops 1991). به نظر او فهم معنا براساس نظامی از نشانههای طبیعی یا قراردادی است که به طرق گوناگون با مدلول در ارتباط است.
نشانه ممکن است سه حالتِ شمایلی (۴)، نمایه (۵) و نمادین (۶)، داشته باشد؛ اگر نشانه از طریق هرگونه شباهت ظاهری به مدلول اشاره کند در اینصورت شمایلی خوانده میشود. اگر نشانه به سبب نوعی تلازم منطقی یا تکرار همزمانیِ پیشامدها معنا پیدا کند، در این صورت رابطهی نشانه و معنا، نمایه خواهد بود (مانند دود که نشانهی آتش است) و یا ممکن است معنا براساس قراردادی دلبخواهی، از زمینهای نمادین برخیزد. (۷)
پی نوشت
۳ – اصل ترکیبی بودن (principle of compositionality) یکی از اصول فلسفه زبان و معناشناسی فریگه است. بر اساس این اصل،معنای کلی یک عبارت، از معانی هر یک از اجزای تشکیل دهنده و معنای منتج از اصول و قواعد حاکم بر ترکیب اجزا حاصل می شود.– م.
۴ – Iconic
۵ – Indexical
۶ – Symbolic
۷ – برای نمونه، تصاویر اشیا در صورتیکه به شکل و شمایل واقعی آنها شبیه باشند، نشانههای شمایلی خواهند بود. همچنین نُتهای موسیقی، حروف الفبا و علایم رانندگی نیز نمونههایی از نشانههای نمادین هستند.– م.
۱ نظر