طرح کلی کتاب دو دسته از دستههای موسیقی پساتنال را پوشش میدهد؛ آتنال آزاد و دوازده تنی (دودکافونیک). سه فصل نخستین و به ویژه دومی و سومی ضمن آن که مفاهیم تکنیکهای پایه را -که در فصل چهار هم مورد استفادهاند- به خوانندگان آموزش میدهد به موسیقی آتنال آزاد میپردازد. این گرایش در فصلهای اولیه در انتخاب مثالها مشهود است؛ آنجا که تمرکز توجه بر آثار پیش از جنگ جهانی اول شوئنبرگ، وبرن و برگ است. انتخاب مثالها که جز در مورد اپوس ۱۱ شوئنبرگ تقریبا به طور کامل با کتاب استراوس تفاوت دارد، همچنان مناسب و درست انجام شده.
فصل پایانی یا چهارم به موسیقی دودکافونیک میپردازد و از لحاظ تاریخی پس از آن دستهی نخست قرار میگیرد یعنی بعد از ۱۹۲۰ و تکمیل نظریهی شوئنبرگ برای آهنگسازی با دوازده نغمه. اما باز هم در اینجا یک جای خالی وجود دارد که مشکل اغلب آنهایی است که دورهی پساتنال را بررسی میکنند و آن مواجهه با آهنگسازانی چون «استراوینسکی» و «بارتوک» است.
آثار این آهنگسازان (مقصود آن دسته از آثارشان است که به هیچ روی با تنالیتهی سنتی قابل تحلیل نیست) چالشی برای روشهای تحلیل آتنال به شمار میآید که عمدهی تمرکزشان به حق بر آثار وینیها است. این مشکل را مورگان با معرفی تونالیتهی جدید (۹) در یک تحلیل تاریخی، و استراوس با افزودن یک فصل میانی و مفهوم «مرکزگرایی» (centricity) حل کردهاند.
به این معنا که چگونه ممکن است مواد و مصالح بدون آن که درگیر تونالیتهی سنتی شوند نوعی از گرایش مرکزی را از خود بروز دهند. این بخش از موسیقی قرن بیستم نیز همان طور که میتوان حدس زد در «مقدمهای …» جایی ندارد و شاید بتوان آن را با تاکید نام کتاب بر «آتنال» به جای «پساتنال» تا حدی توجیه شده و پذیرفتنی دانست.
تمرینهای کتاب، اگر از همان شتابزدگی و اختصار که در برخی بخشها یاد شد و در اینجا هم هست بگذریم، فرصت مناسبی برای خواننده فراهم میکند تا آموختههایش را محک بزند. به علاوه در خلال تمرینها نمونههایی از آهنگسازان متاخرتر هست که کمک میکند فضای یکسره منحصرشده به مکتب دوم وین را (به ویژه در سه فصل نخست) که با توجه به مفهوم سبکی مورد بحث معقولانه هم هست، بشکند و آثار دیگری برای تحلیل در دیدرس خواننده قرارگیرد.
آثار «کارتر» و «لیگتی» از این رو در میان تمرینها قرار میگیرند. شاید تنها بهبود میتوانست چاپ حل تمرینها در انتهای کتاب باشد، همانطور که بسیاری از کتابهای دانشگاهی یا دانشورانه چنین میکنند.
با این همه، آنچه «مقدمهای …» با انتشارش به طور عام مطرح میکند پر کردن خلاء آکادمیک یک کتاب آنالیز موسیقی آتنال به فارسی برای دانشگاههای ما نیست -که به هر حال این نوع موسیقی در آنها مورد بحث است. حتا موفقیت در فهماندن مطلب به مخاطب احتمالیاش هم نیست. این هر دو موضوعهایی مهماند و در بررسی حاضر نیز اندکی به آنها پرداخته شده است. اما مهمتر از آنها پرسش از این است که چنین کتابی چرا «تالیف» شده است؟ احتمالا پاسخ این است که چون کتاب باید با شرایط ویژهی ما سازگار باشد ناگزیر از تالیفیم.
این درست، اما اگر چنین است چرا ساختار کتاب تا این حد وامدار همان متنهایی است که شاید با شرایط ما نمیخوانند؟ بهعکس، اگر آن ساختارها برای تدریس در ایران مناسباند و نیاز دانشجوی ما را برمیآورند، چرا محتوای همان کتابها که شیوا و گویا نیز هست، ترجمه نشود؟ این بهویژه برای مولف که به زبان مبدا و مقصد و موضوع هم وارد بوده پرسشی جدی است. آیا این همه، برآمده از کژتابیهای سیستم ارتقای شغلی دانشگاهی ما یا چیزی مشابه آن است؟ چنان که پیداست کتاب ورای محتوا و موضوعش ما را در مورد نسبتمان با علم و انتشارات علمی (در همهی رشتهها و نه فقط در موسیقی) به تامل وامیدارد و پرسشهایی بنیادین در این باره طرح میکند.
پی نوشت
۹- Morgan, R. P. (1991). Twentieth-century music: a history of musical style in modern Europe and America.Norton.
مجله گزارش موسیقی، شماره ۸۰
۱ نظر