آلبومهایی بوده که خیلی زود فهمیدهاید از نظر محتوایی آنی نبوده که مدنظر شما باشد و از انتشارش پشیمان شده باشید.
یکسری کارها پلهای برای کارهای بعدی میشوند. شاید خود آن کار آنقدر اهمیت نداشته باشد. نمونهی خیلی دورتر آن آلبوم «آئینها»ست. آلبومی که هیچ چیز خارقالعادهای در این اثر نمیشنوید اما آن کار برای بهانهی دیگری بود که در آلبوم نمیتوانم بنویسم. میخواستم از یک مسیری به آقای گاسپاریان وصل شوم. آن کار مرا به ایدهای «به تماشا…» رساند. درواقع جرقهی ارتباط من با آقای گاسپاریان آن آلبوم بود. اینها درواقع یکسری استراتژی است که در مقطعی تصمیم میگیرید حتی اگر آن کار قربانی شود انجام دهید ولی از نظر من آن کار به من کمک کرد که بتوانم آلبومی را که کاندید گرمی هم شد تهیه کنم. یا در پروژهی «گاه و بیگاه» ایدههای بکری وجود داشت ولی خودِ اثر لزوماً اثر قابل دفاعی نیست اما از درون آن چیز دیگری درآمد. آدمها این طرف و آن طرف چیزی میکارند و امیدوارند که اتفاقی بیافتد. گاه نتیجه میدهد و گاه نه.
شکست اقتصادی هم تا دلتان بخواهد، داریم. مثل سمفونی ۳ آقای مشایخی که صرفاً نظرم این بود که این اثرِ متعلق به دههی ۶۰ باید ثبت میشد، حتی اگر خودم مخاطب موسیقی آقای مشایخی نباشم. پس هرچند سلیقه مهم است ولی سلیقهی من آن چیزی نیست که فقط خودم دوست دارم بلکه آن چیزی است که درست میدانم که انجام شود. منظورم از سلیقهای هم که در ابتدا گفتم همین بود. خیلی چیزها که با سلیقهی شخصی من مناسبت دارد، جا ندارد و خیلی چیزها هم که به سلیقهی شخصی من نمیخورد، جا دارد.
از آن منظر که حساب کنید از شکست اقتصادی میتوانم به وفور نام ببرم. از «تریو» بگیرید که هنوز ۱۲۰۰ تا هم نتوانسته بفروشد. «تهرانسرانیه»، یا «ژور» که جزو کارهایی است که خیلی زود از آن پشیمان شدم ولی خیلیها دوست دارند ولی خودم از آن کار خوشحال نیستم. اما صرفنظر از شکستهای اقتصادی، کاری که احساس میکنم ای کاش نمیکردم، شاید فقط یکی، دو مورد باشد مثل آلبوم «اثیر» که اصلاً قابل دفاع نیست؛ باقی را به عنوان یک سرمایهگذاری میبینم. این همان بخش تولید است که معمولاً در حوزهی هنر خیلی به آن توجه نمیکنیم که تهیهکنندگی فقط سرمایهی یک کار را تأمین کردن و چک روی میز گذاشتن نیست. من به عنوان یک تهیهکننده در بخش اقتصادی توانمند نیستم. ولی تهیهکنندگی تنها این نیست.
تهیهکنندگی این است که برای یک اپوزیسین، یک آرتیست و یک فکر بتواند سناریو بچیند و در بارورکردن محتوا به آرتیست کمک کند و حتی بتواند جاهایی سلیقههایی را از منظر مخاطبی از بیرون، به آن اثر پیشنهاد کند. به هر حال اگر بخواهیم خیلی غیرموسیقایی مثال بزنیم میشود مثل ویراستاری. یک نویسنده نمیتواند کار خود را خودش ویراستاری کند و معمولاً چه در زمینهی انشایی و چه املایی اشتباه پیش خواهد آمد چون آنقدر خودش را درست میبیند یا درون متن است که حتی از روی اشتباهات سادهی املایی هم میگذرد چون درست میخواندش.
۱ نظر