رویکرد یادشده علاوه بر این که توانایی تحلیلی تحلیلگر را از طریق انتخاب درست در حوزهی موسیقی کلاسیک ایرانی به نمایش میگذارد برخی کمبودهای موسیقیمان را هم به ظهور میرساند. از آن جمله است کمجانی موسیقی دستگاهی در زمینهی فرم های از پیش تعیین شده، کمبود مطالعات مربوط به فرم به معنای عام و راههای گسترش ملودی که دستمایهی کار تحلیل قرار گیرد و فقدان یک تئوری منسجم ریتم که براساس آن الگوها تجزیه و تحلیل شوند.
این کمبودها و نبودها -که بخشی مربوط به ساختار موسیقی دستگاهی است و بخشی نیز مربوط به کمکاری نظریهپردازان و تحلیلگران و منتقدان موسیقی ما- به جای خود، اما نویسنده از همان چیزهایی هم که در حال حاضر موجود است به قدر کافی بهره نمیبرد.
به ویژه، آنالیزهای چاپ شده در کتاب از بابت پیوند زدن تحلیلهای هارمونی با ساختار فیگورها و تم قطعه (ساختار ریزمقیاس) و نشان دادن جایگاه اینها در اندازههای جمله و بزرگتر از آن (ساختار بزرگمقیاس) تقریبا خاموش است و در بعضی جاها که به قدر کافی به این موضوعها نزدیک میشود تنها به طرح مساله اکتفا کرده و از عمیقتر شدن میپرهیزد، مانند هنگامی که در تحلیل کنسرتینوی دهلوی نتیجه میگیرد که آکوردها با سلسلهمراتبی متفاوت از هارمونی تونال بهکارگرفته شدهاند اما ضمن اشارهی گذرا (به جای تحلیل عمیقتر) از پیوند زدن این ویژگی مهم با ریتم و فرم قطعه چشم میپوشد (ص ۵۳ و ۵۴).
آنالیزهای کتاب گسترش چندانی نیافتهاند و اغلب از حد «سیاههی ویژگیها» (trait listing) فراتر نمیروند در حالی که در بسیاری موارد قطعات مورد تحلیل، شایستهی تحلیلهای همهجانبه و عمیقتری بودهاند (۸). این گونه تحلیل کتاب را از ادعای اصلیاش؛ «[…] بررسی لایههای درونی و زیرساختی آثار برای «شکلگیری مکتب آهنگسازی ملی ایران و اصولا آهنگسازی ایرانی» به شکلی که از «آزمون و خطاهای مکرر و حتا تجزیه شده» (ص ۹) اجتناب شود، تا حد زیادی دور میکند.
در کتاب کمتر به نوعی آگاهی یا مطالعهی سبکشناختی-تاریخی آثار آهنگسازان (مسایلی از قبیل نمایش دادن تاثیر و تاثرات هنری آنها بر بکدیگر) به چشم میخورد. این درست است که با کمبود کار تجزیه و تحلیلی روی آثار آهنگسازان ایرانی چنین آگاهی تاریخیای چندان پا نگرفته و به شکل یک انباشت دانش درنیامده اما این باعث نمیشود به رغم دشواری، تحلیلگر آگاه خود، تا جای ممکن در این راه پیش نرود و بخشی از کمبودها را به دست خویش از میان برندارد (۹).
اما در کتاب «۱۰ قطعه ۱۰ آنالیز» نمودی از چنین تلاشی دیده نمیشود، نه تنها در مورد قطعاتی که ریشههای شکلگیریشان در بین قطعات تحلیلشده در کتاب نیست (مثلا قطعهی وزیری که قاعدتا برای تحلیل تاریخیاش باید به سیر آثار خود وزیری مراجعه کرد) و میتوان استدلال کرد که چنان کار دامنهدار تاریخیای که منجر به توصیف تاریخی آن قطعات شود از توان یک تحلیلگر به تنهایی خارج است، بلکه حتا در جایی که امکان انجام این نوع مطالعات در خود کتاب فراهم بوده، از آن خودداری شده است. بهترین مثال امکان مقایسهی تحلیلی سربداران و نینوا است که علاوه بر همدوره بودن، فرضیههایی تاریخیای نیز در مورد نزدیکیشان مطرح است و هر دو تحلیل شدهاند، اما نویسنده حتا اینجا هم از مقایسهی سبکشناسانه دوری جسته، حال آشکار ساختن تاثیر آهنگسازانی چون «کورساکف» و «امیروف» بر آهنگسازان ایرانی جای خود دارد.
پی نوشت
۸- برای نمونه تجزیه و تحلیل مرادیان از نینوا را مقایسه کنید با «مصائب اجرای دوباره»، آروین صداقت کیش، فرهنگ و آهنگ، شماره ی ۲۴-۲۳؛ و «بررسی فرم و هارمنی نینوا»، رامین روشندل، هنرهای زیبا: هنرهای نمایشی و موسیقی، شمارهی ؛ و تجزیه و تحلیل پردامنه ی احمد حسینی از نینوا در شمارههای ۶۵، ۶۶ و ۶۹ فصلنامه ی ماهور که در اولی جنبههای اجرایی مورد توجه است، در دومی هارمونی و فرم و در سومی، با دقت بسیار، تحلیل همه جانبه ی جنبه های مختلف همین. درضمن به نحوی حاشیهای این مقایسه، ایرادی را یادآوری میکند و آن این که مولفان از کارهای مشابه همکارانشان اغلب بیخبرند یا به آن بیاعتنا و این نوعی آفت پژوهشی است.
۹- یک نمونهی موفق (از دید روشن بینی تاریخی و سبک شناختی) مجموعه مقاله ی دنباله دار بسیار روشنگر «ما چشم منتظران غروب در دشت مشرق زمین» نوشته ی کیاوش صاحب نسق است که تازه ترین بخش آن با عنوان «حنانه و هارمونی زوج» در شماره ی ۳۱ فرهنگ و آهنگ چاپ شده است.
هنر موسیقی شماره ی ۱۵۷
۱ نظر