ناامیدی و سرخوردگی بعد از شنیدن نتایج امتحانات پایانی دانشگاه اونو (Ueno)
من نزد خانم آندو درسهای هفتگی ویولونم را میآموختم. او به من پیشنهاد کرد که برای سال آینده در امتحان آکادمی موسیقی اونو ثبت نام کنم و همانطوری که خانم آندو میگفت من در آن آکادمی میتوانستم درسهای دیگر مربوط به موسیقی را آموزش ببینم و بگذرانم، خودم را آماده کرده بودم که در این آکادمیتحصیل کنم و برای آن شروع به آموزش و یادگیری کرده بودم. در نزدیکیهای امتحان که به توصیه خانم آندو به دانشگاه اونو می رفتم و کنسرتهای پایان تحصیلی را گوش می دادم، بطور ناگهانی ناامید و سرخورده شدم، روز بعد به دیدار خانم آندو رفتم و تمام مشاهداتم را برای او تعریف کردم.
به او گفتم که اجراها را شنیدم و در حال حاضر اصلاً مایل به حضور در امتحان ورودی نیستم بلکه اگر اجازه بدهید نزد شما به یادگیری ادامه بدهم.
بعد از اینکه صفحاتی از اجراهای بزرگ جهانی شنیدم این بیداری در من ایجاد شد که بهتر است اصلا فکر امتحان در این دانشگاه را از سر بدر کنم. خانم آندو لبخندی زد و گفت: “خوب، اگر اینطور میخواهی، باشد اما باید سخت کار کنی.” شروع کردم به آموزشهای هفتگی با خانم آندو…
در کنار درس گرفتن از خانم آندو، درسهای خصوصی تئوری موسیقی از آقای روی تارو هیراتو، آموزش شنوایی و دیکته موسیقی را نزد پروفسور تانابه میآموختم؛ در حالیکه یک سال و نیم از آموزش من به این روش میگذشت، پیشنهادی درباره یک سفر جهانی کرد و گفت سوزوکی چرا نمیخواهی با من بیایی؟ این سفر یک سال طول خواهد کشید اما مطمئناً سفر خوبی برایمان خواهد شد.
پس به او گفتم: “خوب حالا من تازه آموختن ویولون را شروع کرده ام؛ به علاوه من احساس میکنم که برای چنین سفری کمی جوان هستم.” این فکر و ایده ابتدا به ساکن تعطیل شد. تعطیلات تابستانی آغاز شد و من به خانه مان بازگشتم و از این برنامه و هدف سفر با پدرم صحبت کردم جواب پدرم مرا متعجب کرد: “بله من خیال میکنم که این فکر بسیار عالی است. اگر تو با پرنس به سفر بروی اصلاً نیازی نیست که نگران تو باشم. واقعاً خیلی خوشنود خواهی شد که با دنیا آشنا بشوی، شاید برای سفرت بیشتر از ۱۵۰۰۰۰ ین لازم نداشته باشی. با او سفر کن و همراه و هم صحبت خوبی برایش باش.”
با وجود توصیه پدرم، من این سفر را نپذیرفتم. نمیخواستم تحصیلم را در ابتدای راه نیمه کاره رها کنم. در ماه سپتامبر از بعد از تعطیلات تابستانی یک شب بر سر میز غذا برای پرنس تعریف کردم که پدر من درباره به سفر رفتن چه واکنشی از خود نشان داد. ناگهان او در حالیکه دستش را برای حرکت در هوا نگه داشته بود چشمک زنان گفت: عالی است، خوب کارت را انجام دادی شینی ینچی! تو باید این ۱۵۰۰۰۰ ین را بگیری. تو میتوانی در بین سفر در آلمان بمانی و تحصیل ویولون بکنی چه فکر عالی ای! دفعه بد که به ناکویا آمدم با پدرت در این باره صحبت خواهم کرد.
۱ نظر