یک نگاه ساده به این عنوانها (و البته پیگیریشان در متن کتاب) و گذری بر مطالعات جامعهشناختی موسیقی در خارج از ایران، روشن میسازد که حتا اگر خود کتاب به عنوان مطالعهی موردی استفادهی گسترده نیابد، این بخش آن تا مدتها میتواند در سرمشق و شالودهی مطالعات مشابه در ایران باقی بماند. چنین روششناختی باعث میشود که با وجود آن که تمامی چهار فصل کتاب، به عکس عنوانشان، در اغلب قسمتها محتوایی آشکارا دربارهی رادیو ندارند، اما رادیو سوژهی پنهان سطر سطرشان باشد.
رادیو است که همهی بازخوانیها را منظم و معنیدار میکند و حتا به نویسنده این قدرت را میبخشد که دامنهی مطالعه را تا پیش از مشروطه نیز بگستراند و کل پروژهی نوسازی ایران را در این آینه بنگرد. از دید او بردمیدن رادیو یک نشانه است. شاید همچون نوک کوه یخی که قسمت اعظمش از دید پنهان است (۲). و بهراستی چه چیز ممکن بود بیش از رادیو همهی فرآیندهای عصر تجدد را به بروز و ظهور برساند؟
چهار فصل «ویژگیهای خاص ایران در مواجهه با رادیو»، «حکومت رضاشاهی و موسیقی»، «چشماندازهای زندگی موسیقایی در آستانهی تاسیس رادیو» و «فرآیندهای موسیقایی رادیو» به ویژه از حیث تاریخی ساختاری خطی ندارند، بلکه با طرح پیچیدهتری گاه به تاریخهای دورتر (حتا تا صفویه) میروند و شبکهای از خطوط ارتباطی را رسم میکنند که به درکی اجتماعی از موسیقی دوران آغازین رادیو یاری میرساند. کتاب به جای رشد سپیدارگون مانند یک بوتهی روندهی زمینی بسط پیدا میکند. این شلختگی نیست بلکه نوع پیچیدهتری از نظم است که از ورای این گریزهای حاشیه¬ای شکل میگیرد (و این ویژگی اندیشهورزی فیاض نیز هست). از همین رو است که تنها پس از یک بار خواندن کامل میتوان به چم و خم متن وارد شد و ساختار کلیاش را در ذهن شکل داد و درنتیجه لازم است این متن دوبار خوانده شود تا حد اعلای سود بهدست آید.
محتوای کتاب (همچنان که در دیگر نوشتههای فیاض هم به چشم میخورد) از بسیاری داوریهای شبه-ایدئولوژیک مرسوم در دنیای موسیقی بهدور است. از فراز دوگانهسازهای سیاه و سفید میگذرد و تحلیلشان میکند بیآنکه لزوما تن به آنها بسپارد یا انکارشان کند. برای نمونه نزد او «وزیری» نه فرشتهی نجات موسیقی ایرانی است نه اهریمن مجسم آن. در عوض او تحلیل میکند که چگونه حقایقی در کار بود که دستهای وزیری را این و دستهای دیگر آن میپنداشتند. خوانشهای مسلط تاریخ موسیقی (از جمله توضیحات «خالقی» بر بسیاری وقایع) را با دلیل به دیدهی انتقادی مینگرد و تنها تکرارشان نمیکند. همین روش او را به سرشت یک مطالعهی جامعهشناختی بیش از پیش نزدیک میسازد.
پی نوشت
۲- فیاض در این جریان یکی دو نقطهی عطف تاریخی دیگر را هم میشمارد و به آنها تشخص تاریخی میدهد، از جمله ورود موسیو لمر به ایران (ص ۹۱)، که گواه تیزهوشی او در برگزیدن نقاط عطفی است که روح دوران خودشان را به بهترین وجه عینیت میبخشند.
۱ نظر