آنها چنین تصوری را هم به خود راه نمیدادند که من برازنده حضور در این جمع نیستم، رفتارشان با من صمیمانه بود و به من این اطمینان خاطر را میدادند که خودم را در بین شان خوب احساس کنم و رفتاری با ملاحظه با من داشتند. تلاش میکردند که مرا در گفتگوهایشان وارد کنند و اطمینان خاطری برای رسیدن به چنین هماهنگی در من ایجاد میکرند تا اینکه این روابط به چنین درک متقابلی برسد و چقدر فوق العاده است که انسان بتواند چنین انعطاف و لطافتی را دارا باشد. فقط در چنین وضعیتی میشود به هماهنگی دست یافت، این درس ها را من از اینشتین و دوستانش که به خانه اش میآمدند می آموختم.
همیشه خواهان این هستم که فرزندان ژاپنی به نوعی بزرگ شوند که احساس خوشحالی و سعادت را در زندگیشان بشناسند و چنین زندگی کنند.
قصد و خواسته من این است که آموزش و پرورش تنها از کودکان موسیقیدان به عمل نیاورد، بلکه موسیقیدانانی باشند که در هر شغلی که هستند بتوانند دارای مهارت باشند. دکتر میشاالیس یکی از این نمونهها است، من اطمینان خاطر دارم که موفقیتی که اینشتین برای نخستین بار به آن دست یافت ریشه در توانمندی او در موسیقی داشته است!
اینشتین فقط شانزده سال داشت وقتی جرقه اولین افکارش را دنبال کرد. او خودش گفته که در ضمیرش این دریافت ناگهانی موسیقی نهفته است و موسیقی نیروی محرکه آن است. من از سن شش سالگی توسط پدر و مادرم به نواختن ویولون گماشته شدم، کشفیات من نتیجه نگرش من به موسیقی است. به این گونه من هشت سال در میان جمعی از انسانهایی با احساسات عالی و نگرش های فوق العاده سپری کردم تا اینکه در یکی از این کنسرتهای خانگی با همسر آینده ام آشنا شدم و قبل از اینکه اقامت من که نزدیک به هشت سال میشد به پایان برسد ازدواج کردیم.
بدین طریق حضور در کنسرتهای هنرمندان مشهور اروپایی، مرا در درک نقصان ها و کمبود های هنری ام و نا توانائی در اجراهایم یاری می کرد اما با تمام یأس و ناامیدیهایم به شناختی جدید از عالم حقیقی هنر میرسیدم. کنسرتهایی را که در برلین از آنها دیدن کردم به خاطرات تبدیل شده اند، خاطراتی فوق العاده که در درون من حک شدهاند و جائی جاودانه برای خود یافتهاند.
زمان میتواند این دریافتها و مشاهدات گوناگون را به تجلی برساند و نورانی کند. گلازنوف (Glasunow) {در حال رهبری} ارکستر فیلارمونیک برلین را که اجراها از ساختههای خود او بود… ویولونیست صاحب نام سیسلیا هانزن (Cäcilia Hansen) و… اجراهایش… رهبری فوقالعاده آهنگساز عالیقدر ریشارد شتراوس
(
Richard Straus) و کنسرتی که ماسکانی که کری را که اعضاء آن هزار نفر بودند رهبری میکرد و نوازندگی پیانیست بوسونی که انسان را مدهوش میکرد… عطر این اجراهای شیرین و عطر آگین که یادآور رویای بوی گل های زنبق در باغی در شب هنگام یادآور میشد، وقتی که بوسونی کنسرت پیانو میداد. اجرایش بر روی پیانو رویال فیلارمونیک برلین و صدایش نوعی دیگر بود، صداهای لطیف و سحرآمیزی که گرمای قلب بتهون را که حکایت از دورافتادگی و انزوایش بود در ما زنده میکرد و شعله ور میساخت، سلسله کنسرت های روزهای یکشنبه که در آنها آرتور شنابِل بزرگ همه سونات های بتهوون را اجرا میکرد.
۱ نظر