فکر و خواسته ای را که داری به آن عمل کن و نگذار که فقط یک خواسته باشد
بعد از جنگ جهانی دوم زندگی کردن در ژاپن بسیار دشوار بود. زمستانهای شهر ماتسوموتو سخت است در آنجا بعضی از روزها درجه حرارت به سیزده تا هجده درجه زیر صفر میرسد. در یکی از این روزها که خواهر من از کارش بر گشته بود و در حالیکه برف هایش را تکان میداد، گفت که بر روی پل هون ماچی (Hon-Machi) در هوای سخت یک سرباز زخمی ایستاده و دارد گدائی میکند. آنجا در این برف سنگین میلرزد و هیچکس پولی در جعبه ای که بر جلوی پایش قرار دارد نمیاندازد… من می خواستم او را به خانه گرم خودمان دعوت کنم برای یک فنجان چای گرم؛ بلافاصله پرسیدم: این فقط یک خواسته در درون تو بود؟ جواب داد: بله و بلافاصله دوباره به طرف خیابان دوید.
من در این فاصله اطاق را گرمتر و آتش را شعله ور تر کردم، چند بیسکوئیتی را که برای مان به هدیه آورده بودند آوردم و تقریباً نیم ساعت منتظر ماندم تا خواهرم با سرباز زخمی آمدند. سرباز میخواست به من توضیح بدهد که این خانم مرا با اصرار آوردند، من گفتم خوش آمدید، بفرمائید! کوجی و من او را به داخل آوردیم به و ما نشستیم و در مورد مسائل مختلف صحبت کردیم. بالاخره او از من برای دومین بار سوال کرد: چرا شما اینقدر نسبت به من خوبی میکنید؟ من جواب دادم، خواهر من شما را بر حسب تصادف دید و از شما دعوت کرد. او گفت این اولین بار است که کسی مرا {جایی دعوت می کند} و امروز خیلی سرمای سختی بود…
انسان باید توانمندی و قابلیت این را دارا باشد که کاری را که خواستار انجام آن است به انجام برساند
سرباز زخمی در مورد حوادثی که در جنگ بسرش آمده بود و اینکه از محلی به محل دیگر برای جمع آوری پول برای زخمیان جنگی میرفته تعریف میکرد. ما سه ساعت صحبت کردیم، تا اینکه گرمش شد. بعد بلند شد و به ما گفت که باید به ناگانو برود. من در جلوی در با وجود تمام تعارف هایش، مقداری پول در جعبهاش انداختم، او گفت شما خیلی با من مهربانی بودید و به شوخی گفت، این برای جبران آن است که من نیمی از روز را که باید کار میکردم، نکردم!
به علاوه این جعبه جمعآوری که برای من نیست، به این دلیل من اجازه ندارم که این کمک را از شما نپذیرم.
بعد ها خواهرم به من گفت که تو درس خوبی به من دادی: اگر تو فکر و هدفی داری، پس به آن واقعیت بده، به آن عمل کن! بسیاری از انسان ها غالبا فکر میکنند، آنها میل داشتند این کار و آن کار را انجام بدهند… این ساده است که اینگونه فکر بشود و طبق عادت هم از این فکر پیشتر نمیروند، انسان های کمی هستند که فکرهایشان را به انجام میرسانند. من دیدم که من هم یکی از همین آدم ها بودم که فقط به کاری را که باید انجام دهند فکر میکنند و به این دلیل به فکرم عمل کردم؛ این خوب نیست که انسان فقط به انجام کارهایش فکر کند بلکه انسان باید کار خوب را انجام بدهد. اگر کاری نکند مثل این است که اصلاً به آن فکر نکرده، پس فقط انجام دادن به حساب میآید… در آینده عادت میکنم که به قصد خودم جامه عمل بپوشانم.
خیلی از مطالب سایتتون استفاده میکنم
ممنون