سالی که گذشت، سال ۹۵، سالی بسیار خاص برای موسیقی بود، نه از آن بابت که شاهکارهایی دورانساز را به خود دیده باشد و گلبانگ خبری در آن طنین افکنده و نه از آن جهت که دم و دستگاه بی سر و سامان آموزش رسمی و غیررسمیاش (که همهی ما نیز در آن دست داریم) تکانی خورده باشد و نه نیز از آن رو که تغییری در مناسبات صنفی و تولید و توزیع کم رمقاش روی داده باشد. سال ۹۵ از این نظرها همچون ۹۴ و ۹۳ و … بود. با اینهمه این سال سالی خاص بود به دلیل سیاست و رابطهی منفردش با موسیقی، رابطهای که هرگز در تاریخ معاصر (و احتمالا در کل تاریخ ما نیز) سابقه نداشته است.
موسیقی هرگز امری غیر سیاسی نبوده است؛ نه در ایران نه در جای دیگری. شاهدش هم حضور پر رنگ تاثیرگذارش در انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ است و هزار و یک رویداد سیاسی دیگر در تاریخ جهان که همه میدانند. اما اینها همه یک نوع رابطهی موسیقی با امر سیاستاند. یکدست و یکجوراند.
در مشروطه موسیقی پیام کنش سیاسی میبرد از مردم به سیاستمداران و از آنان به مردم. آتش میپراکند. در انقلاب ۵۷ تهییج میکرد. آنچه را که از دل جامعه گرفته بود روشن و صیقل خوردهتر و گداختهتر بدان باز میگرداند. هر چه بود بر سر محتوا بود که بار سیاست میبرد و شگفتا که خالی هم نمیرفت.
در سالی که گذشت اما رابطهی نهاد سیاست و موسیقی دگرگون و موسیقی طعمهی میدان سیاست شد. نه با این آهنگ و آن ترانه، نه با هیچ محتوای خاص، و نه از سر قدرت پیامبری یگانهی موسیقی، نه به این شکل که هرگز خالی از آن نبوده است، بلکه در سال ۹۵ موسیقی بدل به خودِ خود سیاست گشت. تا پیش از این موسیقی میتوانست بازیگر میدان سیاست باشد اما اکنون در پس سالی که مرگش جشن نوروز است خودِ میدان است و وجه مورد نزاع.
پس، یکی دو مدیرکل به کرشمهی موسیقی و تغیُر بدخواهانش میز باختند. وزیری وزارت بر سر آن گذاشت. استانداری ناگزیر از عذرخواهی و پر شمار کنسرتهایی تعطیل و در این میان چند منطقهی جغرافیایی، عاری از موسیقی اعلام شد و چند تایی هم در پی برقراری قانون منع آمد و شد برای موسیقاییان افتادند. تریبونهای رسمی و غیررسمی سیاسی در دفاع یا نبرد با آن سکوت معمول خویش را شکستند. و چنین بود که موسیقی نه امر سیاسی که مکان رویدادنش گشت و رویداد موسیقایی جایگاه اولین بروز حقیقی فدرالیسم در ایران شد.
خامی است اگر بیاندیشیم جدال بر سر خود موسیقی بوده است. موسیقی، همان سیاستورزی صوتی، در این هنگامه تنها نشانهای است. نشانهای که چند جنبه را فاشِ عالم میکند. نخست کشمکش حقیقی نیروهای سیاسی را که در زمین آن روی میدهد بی ذرهای دلسوزی یا توجه حقیقی به مادهی موسیقی. در اینجا موسیقی همچون جایگزین چیزی را در دل خود پنهان میدارد؛ گسلی پرنشدنی میان دو نیروی عمدهی سیاسی در ایران امروز.
موسیقی نیز در این ماجرا همچون همهی نشانگان هویتی دستهبندی را آشکار میسازد و امر میکند که چه کس کدام سوی گسل بایستد. و دوم اهمیتی که موسیقی (همراه دیگر فرآوردههای فرهنگی) در میان قشری از مردم یافته، چنان که کسانی برای دلسرد کردن آنها یا دلگرم کردن آن قشر که جزو آنان نیستند به موسیقی حمله میبرند و از هر جا که بتوانند میرانندش و اگر نتوانند، با گذاشتن سد و راهبند بر سر راه دستکم زمینگیرش میکنند و با زدن از این سو و آن سو، شیر بی یال و دم و اشکمش میسازند.
تا کنون هرگز موسیقی با چنین شدتی دستاویز حل و فصل منازعهی قدرت نشده بود. ابزار سیاست شده بود، بلندگوی زر و زور شده بود، پوشش بیتحرکی مجاملهکنندگان سیاستگریز شده بود، صدای بیبهرهگان از قدرت نیز، اما هرگز در کلیت خود میدان رویداد منازعهی بیپروای انتقال قدرت سیاسی، نه. هم از این روست که با گذر از سال کهنه به جا است بگوییم موسیقی «عین»ِ سیاست است و سال را همچون سالی که رابطهی موسیقی و نهاد قدرت (یا مفهوم نشانهای موسیقی نزد آن) از بنیاد دگرگون شد به خاطر بسپاریم، زیرا برخی دگرگونیها کافی است یک بار در تاریخ روی دهند.
۱ نظر