توانایی بالا در تکنیک باعث برتری یک ارکستر می شود. چه چیزی در یک قطعه موسیقی باعث قوت آن است؟
فکر می کنم جواب دادن به این سئوال برای بسیاری سخت باشد. برای من به عنوان رهبر ارکستر، قطعه موسیقی عالی، قطعه ای است که هیچگاه نمیرد و آنقدر توانا باشد که همیشه شما را قانع کند تا باز آن را بارها و بارها اجرا کنید. این همان قطعه ای است که می تواند توسط اجرا کنندگان گوناگونی کار شود. به یاد می آورم زمانی که به همراه فیلارمونیک اسرائیل بودم، روش آنان این است که یک برنامه را حداقل ۹ بار تکرار کنند، ۶ بار در تلاویو و ۳ بار در هایفا و احتمالا ۱ بار در اُرشلیم! خب شما بهتر است که آن کار را دوست داشته باشید، چرا که مجبور هستید چندین روز متوالی آن قطعات را تکرار کنید! به یاد می آورم که سمفونی شش بتهوون را در یک کنسرت اجرا کردم و همچنین کنسرتوی بلا بارتوک (Bela Bartok) و راخمانینوف (Rachmaninoff)! هر چقدر قطعه موسیقی بهتر باشد به دفعات بیشتری می تواند اجرا شود.
نه آنکه در هر شب کنسرت، قطعه ای متفاوت باشد بلکه از لحاظ حسی و اجرایی تنوع و تفاوت داشت. سختی کار در آثار بتهوون در آن بود که آن را ساده نشان دهیم تا برای تماشاچیان قابل درک باشد.
اگر به قطعاتی برگردید که زمان طولانی است که به آنها نگاه نکرده اید و حتی نشنیده اید، آیا متعجب می شوید که آنها همچنان عمیقا قابل درک و قابل اجرا باشند؟
بی شک! در ماه مه به همراه فیلارمونیک هیلسنکی (دانمارک) یازدهمین سمفونی شوستاکوویچ (Shostakovich) را ضبط کردیم. این اولین سمفونی بود که در نیویورک در سال ۱۹۶۷ رهبری کردم و عمیقا عاشق آن قطعه شدم اما هیچ وقت دیگر آن را اجرا نکردم.
آیا این یک اشتباه بود؟
این سئوالی است که بارها از خود پرسیده ام، آنقدر شوق و علاقه داشته ام که آن را برای اولین بار اجرا کنم و به خاطر نیز بسپارم اما نمی دانم چرا دیگر بار آن را اجرا نکردم؟! این فرصت را داشتم به همراه ارکستر سمفونیک کوبک و ارکستر سمفونیک اُرگون و بسیاری دیگر آنرا بنوازم، اما زمانی که فرصت پیشنهاد دادن آن را داشتم هیچ گاه اینکار را نکردم. حقیقاتا قطعه ای مناسب ارکستر فیلارمونیک هیلسنکی بود. ارکستری که بارها آن را رهبری کرده ام و بسیار به آن علاقمندم. در هنگام تمرین، اجرا و ضبط کردن عمیقا درمیافتم که چرا عاشق این قطعه هستم.
آیا می توانید دلیلش را با کلمات بیان کنید یا تنها حسی خالص از موسیقی است؟
وقتی در دنیای موسیقی قرار می گیرم در دنیایی متفاوت هستم. چیزی نیست که در اولین اجرا آن را دریافته باشم. بعد از خواندن کتابی از ولکوو (Volcov) در جایی که شوستاکوویچ نوشته است: “این قطعه را بعد از شورش مجارستان ساخته ام.” اگرچه مربوط به سالهای ۱۹۰۳ است اما مسائل روز را در بر دارد. در طول رهبری این قطعه آگاه شدم که می تواند توصیفی از تمام شورشها علیه دولتهای فاشیست باشد. مردم می توانند حس بی یاوری و بی حامی ماندن را در آن حس دریابند و این حس بیمارگونه موجود در کار در درون من عمیقا جای گرفت و آن حس را با خود به خانه بردم. نمی توانم کاملا توضیح بدهم اما شاید اینها دلایلی بودند که دیگر آن را اجرا نکردم یا باید سپاسگزار باشم که با دوباره کشف کردن آن، شور و شوق خود را کشف کردم. حال می بینم نمی توانم بگذارم هفته ها بگذرد و این قطعه را اجرا نکرده باشم.
آیا این موسیقی سیاسی است؟
فکر می کنم خطرناک باشد که زیاد به آن جنبه بپردازیم، ممکن است که در هدفمان گمراه و نا امید شویم. بهتراست سعی کنیم خود قطعه را از سازنده آن جدا کنیم مگر آنکه قطعه حقیقاتا پیامی سیاسی داشته باشد. می توان به راحتی دلیل آن را درک کرد که چرا ریچارد استرائوس (Richard Strauss) تا حدی در دوران نازی فردی سیاسی بود اما آن را با آثار خود ترکیب نکرد و در دنیای موسیقی یک نابغه است. کارهایی وجود دارند که کاملا سیاسی هستند اما در اجرای آن ما ملایم تر عمل می کنیم. سمفونی یازدهم شوستاکوویچ ما را از شورش کشور مجارستان متاثر می کند اما این بدان معنی نیست که مجارهای بیشتری را تشویق به شورش علیه روسها کنیم. کاری که باید انجام دهیم جهانی کردن این حس خشم و طغیان است که تنها منحصر به یک کشور خاص در یک قاره خاص نمی باشد.
۱ نظر