بهتر نیست بگوییم مرز بین یک هنرمند با متخصص اینجا مشخص میشود؟
دقیقأ؛ بعد از سالها به این نتیجه رسیدم که آنها هنرگری بیش نیستند. در حالیکه ماهیت هنر یعنی خلاق بودن و جوشش داشتن. درست است که اینها در صنعتِ هنر تخصص دارند اما فقط صنعتگرند. یکی میشود صنعتگر آهنگسازی و دیگری صنعتگر نقاشی نه یک هنرمند و متفکر این عرصه.
سانسور و ممیزی همواره جلاد ترقی و پیشرفت بوده است. آیا ممیزی در صنعتگر شدن یک هنرمند اثر دارد؟
بزرگترین دستاورد ممیزی تقلید خواهد بود. وقتیکه برای هنر چارچوب میگذارند ثمرش تقلید، تکرار و کلیشه میشود. اما مولفۀ هنر، واحد بودن و از نیست به هست شدن میباشد و هنر فاخر محصول آزاد بودن و آزادی است، چه آزادی بیان باشد چه آزادی اندیشه. اکنون با این گفتهها و مولفههای مذکور آیا کار هنری مشاهده میکنیم؟ اگر هم بهندرت اثر خوبی ساخته میشود مطمئنأ معطوف به نگاه هنرمندانی بوده که خود خالقاَش بودهاَند. امروز نیازمند این هستیم به هنر این مملکت احترام گذاشته شود و معطوف به دستگاههای ذیربط است که ممیزی را از موسیقی دور کنند.
علّت اینکه آثار فاخر هنری ساخته نمیشود در چیست؟
بهنظرم چیزی جز وجود نگاههای خصمانه و بیمارگون نمیتواند باشد.
حال راز ماندگاری برخی آثار هنری در بین مردم چیست که پس از دههها با ساخته شدن دهها و صدها اثر مختلف آنها همچنان در صدر هستند؟
چند نمونه ذکر کنید که بر اساس آن ادامه دهیم.
مانند «مربع سیاه» مالهویچ، «گرنیکا» پیکاسو، «سوم ماهمه ۱۸۰۸ (شورش اعدامیان)» گویا، «مانیفست» ویکتور خارا. بخواهم از نمونههای میهنی نام ببرم «هیچ» تناولی، «ای ایران» خالقی، «از خون جوانان وطن» عارف، «مرغ سحر» نیداوود و آثاری از این دست.
هنرمندان اگر بتوانند هرچه ساده، بیآلایش و صادقانه با مردم صحبت کنند پاسخ خوب مردم را خواهند گرفت. بزرگترین دستاورد یک آهنگساز، اندیشمند، هنرمند، نقاش برای جامعهاَش این است که آنرا خالصانه با مردم جامعهاَش در میان بگذارد.
بهعنوان پرسش پایانی، با شنیدن اسمهای زیر چه تصویری در ذهنتان نقش میبندد.
ویکتور خارا؟
عاشقانه بنگرم گُلی که فصلی نیست. عاقلانه بنگرم مانند بلوط سخت و استوار. سیاسی بنگرم گاهی یک انسان به سبب راهی که میرود به ملّیتی خاص تعلق ندارد بلکه برای تمام جهانیان است.
آزادی؟
هرگاه به آزادی فکر میکنم یاد حقیقت میاُفتم که در باب حقیقت میتوان بزرگترین و قطورترین کتابها را نوشت. اما وقتی به میدان عمل میرسد تنگترین و حبسترین میدان میشود. برای رسیدن به مفهوم آزادی ابتدا باید دریچههای منتهی به آزادی گشوده شود. آزادی مانند گرفتن باد در دست است. دستت را که باز کنی چیزی نمییابی. او که خود از آزادی سخن میگوید از اسارتی در رنج است. شک دارم از رنجستان جهان کسی آزادی آورده باشد. به گماناَم آزادی اکسیژن است باید آن را نفس کشید. گرچه هر اندازه این هوا آلوده باشد نفس کشیدن سختتر خواهد شد.
۱ نظر