بطور کلی چندین روش بعنوان روشهای آموزش موسیقی کودک در دنیا
وجود دارد که در حقیقت تدوین این روشها از ابتدای قرن بیستم بنا به ضرورت و نیاز به
روشهای موثر و مفید آموزشی و وجود آشفتگی و سردرگمی فراوان در امر آموزش موسیقی
کودک بوجود آمده است.
اولین کسی که به تدوین روشهای صحیح و کامل موسیقی
پرداخت یک پزشک ایتالیایی بنام “کلودید مونته سوری” (Claudio Montessory) می باشد،
که حرفه اصلی او موسیقی نبود و اطلاعات زیادی در این مورد نداشته است.
بعد
ها افراد دیگری که بیشتر آنها از اهالی سوئیس بودند با بکارگیری شیوه های علمی تر
دامنه وسیعتری را در این زمینه بوجود آورند. مانند: “امیل ژاک دالکروز” (Emile
Jaqucs Dalcroze 1865 -1950)، “کارل ارف” (Karl Orff 1895-1982)، “زلتان کدای”
(Zoltan Kodaly ) که سیستم مجارستانی را ابداع نمود. البته باید متذکر شویم که همگی
آنها در یک محدوده جغرافیایی زندگی می کردند. بعد از دو یا سه نسل، “ادگار ویلمز”
(Edgar Willcms) و “مارتینو” (Martinoe) سیستمهای جدیدی را بنیانگذاری نمودند، و
تحول چشمگیری در عرضه آموزش موسیقی کودک بوجود آوردند. خاتمه جنگ جهانی دوم، مصادف
بود با پیدایش دو سیستم متفاوت در دو منطقه دنیا، یکی سیستم “سوزوکی” (Suzuki
Shinchi 1898-1998) در ژاپن و دیگری سیستم “مانهاتان” (Manhatan Vill) در ایالات
متحده آمریکا.
این هشت روش تا امروز هر کدام بنحوی اجرا شده و هر یک ویژگی
خاص خود را دارا می باشد. در اینجا به بررسی هر یک از این روشها می پردازیم:
کودید مونته سوری : همانطور که گفته شد او یک پزشک بود که به هیچ
وجه موسیقی نمی دانست. وی در سال ۱۹۰۷ “خانه کودکان” را برای کودکان ۳ تا ۷ ساله
تاسیس نمود و سعی کرد مسائل آموزشی تربیتی کودکان معلول را مطرح کند و از همین طریق
به موسیقی دست یافت.
بنابراین، آراء نظرات “مونته سوری” اصلا” موسیقیایی
نبودند، بلکه تعلیم و تربیتی بودند. مونته سوری معتقد بود کودک باید در فرایند
آموزشی خود عامل فعالی باشد یا باید به او عنوان یک عامل فعال در فرایند آموزشی خود
نگاه کرد. کودک کسی نیست که فقط در معرض اتفاقات قرار گیرد، بلکه کسی است که باید
بوسیله اراده اش اتفاقات را بوجود آورد. به همین خاطر ما باید دائما” ساختمان تجربه
مداومی را پی ریزی کنیم، چون کودک در هر لحظه ممکن است حرکت متفاوتی را انجام دهد.
پس روش آموزش به خود کودک بستگی دارد.
اولین نتیجه ای که می توان از این
روش گرفت این است که فرآگیری کودک بسیار آزاد است و آنرا در هیچ سیستمی نمی توان
محدود کرد و به عقیده او اشیاء بهترین مربیان هستند. او محیطی را بوجود آورد که در
آن اشیاء همگی واقعی هستند، یعنی هیچ اسباب مصنوعی وجود ندارد.
مونته سوری
معتقد است کودک را نباید رها کرد بلکه مربی باید گام به گام با او حرکت کند. البته
نه اینکه مثل کودکان رفتار کند، ولی حتی الامکان سعی نماید بیاموزد که چگونه با
کودک رفتار کند. مونته سوری پس از همکاری با دوست موسیقیدانش “ماچرونی”
(Maccriaronni) اساس دوره های آموزشی خود را بر مبنای درک مفاهیم موسیقی بنیانگذاری
کرد. ابتدا صدا ها را دسته بندی نمود و با شیوه های مختلف کودکان را آزمود و
تمریناتی را در جهت دقیق شنیدن صداها بعنوان برترین نمود آموزش موسیقی پایه ریزی
کرد و معتقد بود بسیاری از فعالیتهای صدایی و غیر صدایی باید به آواز خواندن منجر
شود. یعنی بچه ها صداهایی را که می شنوند باید بخوانند. نکته مهم دیگری که در روش
مونته سوری حائز اهمیت است، حرکات ریتمیک است که باعث پرورش و رشد جسمانی کودک می
شود. برای این منظور نیز “ماچرونی” با تغییر سرعت در قطعاتی که توسط پیانو می نواخت
به کودکان می آموخت که چگونه به صداهای مختلفی که با سرعتهای متفاوت اجرا می شوند
عکس العمل نشان دهند.
علی رغم نکات مثبتی که در روش مونته سوری وجود داشت،
بسیاری از نقطه نظرات او به زودی به فراموشی سپرده شد. چراکه او به کار گروهی
اعتقادی نداشت و تجربیاتش بسیار فردی بود. ولی یک نقطه نظر اساسی مونته سوری هیچگاه
از یاد نرفت و آن هم این بود : ” بچه ها باید بیاموزند چگونه بیاموزند!؟”
۱ نظر