ذهن علمی و در عین حال شاعرانه هشترودی از او یک اندیشمند ویژه ساخته است. او هم از منظر تجربیات و جهان عینی همچون یک عالًم و هم از منظر آرزومندی و خیال چون یک شاعر به پدیدار ها می نگریست. از این رو برخلاف اندیشه های پوزیتیویستی حاکم بر عصر وی، او به قلمرو پدیدارشناسی نیز گام گذاشته بود و قادر بود عقل علمی را از حصارهای محدود کننده دیدگاهی زمانه اش رها کند. یک راسیونال (عقل گرا)، مقوله زمان را از حوزه عقلی خود جدا می کند و از این رو امکان تحلیل و نظور هر اندیشه را در نسبت با تاثیرات زمانه اش از دست می دهد. اما هشترودی اینچنین نبود.
او هم زمانی که فیزیک را می شناخت، با نگاهی هستی شناسانه و شاعرانه با هنر ارتباط برقرار می کرد. به همین دلیل همچون یک نیروی آینده نگر در صحنه علمی ایران و جهان پدیدار شد. مسلح بودن به قدرت تحلیل انتقادی از پدیدار ها و نو شدن مدام اندیشه هایش او را از خست ورزی در ارائه دانسته هایش رها کرده بود. به همین دلیل بود که کلاس ها و ملاقات هایش سرشار از خاطره های خوش و بارآور می شدند.
او اندیشه را از طریق پرسش های جدیدی غنا می بخشید و از این رو پیش از آنکه در پی دکان سازی و جذب باشد، شوق و شور زیادی در انتقال اندیشه هایش به دیگران از خود بروز می داد. به همین دلیل توانست نسلی از شاگردان چون خود اندیشمند را تربیت کند یا زمینه را برای تربیت چنین نسلی فراهم سازد. وجود دو نیروی علمی و شاعری در هشترودی، توان بررسی و نقد متقابل و مزدوج این دو حوزه را در وی پدید آورده بود.
قدرت درکی که به همان اندازه در زمان وی نو بود در زمانه ما از اهمیت بسیاری برخوردار شده است چراکه درک چنین روابط و تمایزاتی میان این دو حوزه است که می تواند موجب آشکارسازی معرفت شناسانه مقوله جهانی شدن شود. «هشترودی» به خوبی می دانست آنچه ایرانی را قادر به ارائه «چیزی» به مجموعه گسترده و پیچیده روند جهانی شدن می سازد، نه در علم که در هنرش است؛ هنری که دارای ظرفیت هستی شناسانه است و توانسته در میدان های جاودانگی خود را بیازماید.
از طریق مقایسه میان نقد علمی و نقد هنری است که می توان به ویژه با پارادوکس میان مقولات ملی و جهانی روبه رو شد. اینکه آیا هشترودی توانسته بود پاسخ لازم برای پرسش از پارادوکس مذکور را از طریق تحلیل روابط میان دو نقد علمی و هنری پیدا کند، موضوعی است که این مقاله می کوشد به آن پاسخ دهد.
۱ نظر