بدین ترتیب از یکسو از طریق علوم پایه یا موجبی، جبر حاکم بر پدیدارشناسایی می شود و بعد از طریق علوم کاربردی یا امکانی کوشش می شود نیروی رهایی بخش برای مقابله با همان جبرها تدارک شود. نکته جالب در زمینه علوم مذکور خصیصه شاملیت و کیهانی علوم پایه یا موجبی و خصیصه استعلایی تدریجی علوم کاربردی یا امکانی است. (خصوصیت زمانی- منطقه ای) برای مثال نظریه جاذبه نیوتون یا نظریه الکترومانیتیک ماکسول دارای شاملیت کیهانی اند، اما تکنولوژی پرواز تا امروز تنها توانسته است میدانی تا کره مریخ را دربرگیرد.
به همین دلیل تحول در نظریات مربوط به علوم پایه (موجبی) به انقلاب جهانی و تحول در نظرات علوم کاربردی (امکانی) به اصلاح فرجام می یابد. معنی فلسفی مقایسه مذکور آن است که آگاهی بشر نسبت به جبرها خصوصیتی جهانی و آگاهی اش نسبت به ظرفیت نیروی رهایی بخش فنی صورتی منطقه ای و زمانی دارد. نتیجه مهم دیگر حرکت از موجبیت های جهانشمول به سوی میدان های رهایی بخش منطقه ای از طریق تحرک از علوم پایه (موجبی) به سوی علوم کاربردی (امکانی) است.
یکی از نمونه های جالب در مورد فوق نگاه به پدیداری چون الکترونیک است. در عرصه علوم پایه (موجبی) نظریه الکترومانیتیک ماکسول هنوز هم در عرصه مذکور حاکم است و قواعد ذاتی این پدیدار را تعریف می کند. اما در عرصه علوم امکانی ناظر بر تحول مدام در ابزارها و کاربردهای متنوع آنها هستیم به گونه ای که این تحولات اصلاحی خود موجب برخی انقلابات در عرصه های دیگر نظیر ارتباطات و اطلاعات شده است و این در شرایطی است که هنوز ناظر بر تحولی انقلابی در عرصه این پدیدار نشده ایم.
به هر تقدیر هر جریان از کوشش شناختی در علم همواره یک میدان آگاهی جهانشمول از حوزه های جبری درون خود پدید می آورد و در ازای آن با سلسله ای از آگاهی های کاربردی (امکانی) نسبت به ظرفیت مذکور روبه رو می شویم.
روزگاری بود که بشر برای رهایی از جبر جاذبه، اسطوره قالیچه پرنده را خلق کرد. آنچه خلق این اسطوره به ما می آموزد آن است که نیروهای رهایی اولیه برای گذار از جبرها، تصاویری را پدید آوردند که بعدها گسترش علوم کاربردی را امکان پذیر ساختند. با این حال از رنسانس به بعد بود که به جای پیوند با اسطوره روی به سوی عقول در شاخه های مختلف آورند. برای تحرک در این زمینه باید در آغاز نوع نگاه حسی به جبرها به معرفت شناسی نسبت به آنها تبدیل شود.
۱ نظر