مسایلی مانند این به حوزهی جامعهشناسی یا دانش ارتباطات نقل مکان کرده است. پرسش جالب دیگری که در همین قسمت آمده و وضعیتی مشابه دارد؛ «آیا به وجود آمدن موسیقی، همانطور که عدهای تصور کردهاند تصادفی بوده؟» (ص ۱۲۷) این پرسش نیز امروزه بیشتر در قلمرو تاریخ و باستانشناسی قرار دارد.
شباهت ظاهری به این موضوع که آیا هستی تصادفی به وجود آمده؟ باعث نمیشود این سوال نیز قابل حل با روشهای فلسفی باشد. به نظر میرسد نویسنده با فلسفه به معنای امروزیاش به طور کلی و بهویژه فلسفهی موسیقی، کمتر آشنا است و نمیداند که چه پرسشهایی امروزه (یا حتی دیروز) در این حوزه مطرح است.
عدم درک دقیق از حوزهی کار فلسفی (یا درک متفاوت از دیگران)، موضوعی است که حتی در «پیشگفتار» ناشر کتاب هم به چشم میخورد. او در نوشتهای که قرار است معرفی کلی کتاب باشد مینویسد: «[صفوت] به ثمرۀ غایی فلسفه، یعنی عرفان و معنویت پرداخته، و موسیقی را در این بعد نگریسته.» (ص ۱۸) این جمله نشان میدهد که گویندهی آن باور دارد که نتیجهی نهایی فلسفه عرفان است، البته نیازی هم به استدلال در درستی یا نادرستی چنین گزارهای نمیبیند.
این جمله همانطور که در نمونههای پیشین هم بود نمای کاملی از روند فکری صفوت را در این چند مقاله (و احتمالاً روند کلی تفکر او) نشان میدهد. او موسیقی را در پرتو معنویت و عرفان دیده و از این «دیدن» هم مراد استخراج دستوراتی برای راهنمایی معتقدان به این گونهی موسیقی است.
زبان تناقض دیگری است که صفوت با آن دست و پنجه نرم میکند و موفق هم بیرون نمیآید. به نظر او فلسفه زبانی پیچیده دارد و او دلیلش را چنین بیان میکند: «اصولاً فلاسفه کتابهای خود را برای عامهی مردم ننوشتهاند، بلکه گفتوگویی است بین خودشان، و به همین جهت اصطلاحاتی به کار بردهاند که فقط خودشان میفهمند.
ولی عرفا همان مطالب مشکل را با زبان بسیار ساده بیان میکنند…» (ص ۱۳۴) حتی اگر این مطلب کاملاً درست باشد (۸)، صفوت میان این دو خواسته گیر افتاده است. از یک سو مجبور است اصطلاحات فنی فلسفهی اسلامی را به کار بندد تا نوشته تا حدودی شایستهی نامش شود و از سوی دیگر دلبستگی او به همین روش عرفا وادارش میسازد که هر از گاهی نیز به روش آنان ساده بگوید.
همین امر متن را به جزایری از نوشتههای فلسفی درآورده که در احاطهی توضیحات ساده شدهی همان متن است. برای مثال: «اثر مسما: تجسم ذهن و تحسُس عینی از ما وُضِعَ لَه میباشد به آن کیفیت و خواص مستحصله» (ص ۳۸) او پس از چند صفحه شرح به این نتیجه میرسد که «اثر مسمای موسیقی» (چیزی که به هر حال موفق نمیشود سادهاش کند) عبارت از تجسم ذهنی و جستوجوی احساسی (به نظر صفوت عینی) (۹) شنونده برای دریافتن حقیقت موسیقی است به کیفیت و خواصی که در آن نهاده شده و باید طلب شود و از این جمله نوعی طلب موسیقایی را نتیجه میگیرد. نکتهای که میتوانست از همان اول به همین شکل ساده شده بیان شود.
اما جایی که این مقاله منتشر شده جایی است که اتفاقاً آن هم برای عامۀ مردم نوشته نشده: فصلنامهی هنر. شاید به همین دلیل است که صفوت نتوانسته یکسره نوشتن با زبان فلسفی را ترک کند و با همان زبان عرفا که به آن دلبستهتر است بنویسد. شاید هم علاقه به استفاده از کلام فلسفی برای متقاعد کردن خوانندگان به دانش فلسفی نویسنده است. دلیل هر کدام که باشد نتیجه این است که او به خلاف ادعایش بر اصالت گفتار عرفانی، در این جا به عکس آن عمل میکند و سختی ظاهری کلام فلسفی را برمیگزیند.
۸. برخی معتقدند که زبان فلسفه نه به این دلیل، بلکه به دلیل پیچیدگی خود حقیقیت است که دشوار شده. دشواریهای زبان فلسفی گاه ناشی از مفاهیم دشواری است که دربارهی آن سخن میگوید نه زبان فنی. مسالهی اصطلاحات همچنین استفاده از رمزگان ویژهای که مخصوص یک حوزهی خاص از تفکر باشد به فلسفه اختصاص ندارد. از این نظر کلام عرفانی بیشتر رمزی و غیر قابل شرح است. اگر پذیرفته شود که عرفا واقعاً قادرند نکات فلسفی را به زبان ساده بیان کنند آن را باید حاصل تواناییشان در ساده کردن مطالب پیچیده (که البته گاهی نیز همراه با مخدوش شدن دقت است) و اجباری که ارتباط با مخاطبان (مردمان میانهحال) بر آنان وارد میکند دانست، نه به کار نبردن اصطلاحات فنی.
پینوشتها
۸. برخی معتقدند که زبان فلسفه نه به این دلیل، بلکه به دلیل پیچیدگی خود حقیقیت است که دشوار شده. دشواریهای زبان فلسفی گاه ناشی از مفاهیم دشواری است که دربارهی آن سخن میگوید نه زبان فنی. مسالهی اصطلاحات همچنین استفاده از رمزگان ویژهای که مخصوص یک حوزهی خاص از تفکر باشد به فلسفه اختصاص ندارد. از این نظر کلام عرفانی بیشتر رمزی و غیر قابل شرح است. اگر پذیرفته شود که عرفا واقعاً قادرند نکات فلسفی را به زبان ساده بیان کنند آن را باید حاصل تواناییشان در ساده کردن مطالب پیچیده (که البته گاهی نیز همراه با مخدوش شدن دقت است) و اجباری که ارتباط با مخاطبان (مردمان میانهحال) بر آنان وارد میکند دانست، نه به کار نبردن اصطلاحات فنی.
۹. در اینجا واژهی عینی که درست نقطهی مقابل ذهنی آمده، برای این است که صفوت اعتقاد دارد آن روح معنوی موجود در موسیقی یا حقیقت موسیقی امری عینی است و ربطی به شنونده و عوامل دیگر ندارد. اگر او این نکته را نمیافزود- چنانکه عدهای امروز تصور میکنند- بنیاد اندیشهی اشراقیاش در هم میریخت.
فرهنگ و آهنگ شمارهی ۲۳ و ۲۴
۱ نظر