به کار بردن چسبندگی به جای عامل ترکیب اتمها و ملکولها بیدقتیای است که با کمترین آشنایی با فیزیک یا شیمی پیش نمیآمد. «سوم، میدان جاذبۀ زمین […]؛ چهارم، میدان جاذبۀ منظومۀ شمسی […]؛ پنجم، میدان جاذبۀ عمومی کیهان […]» (ص ۵۸) نیازی به گفتن نیست که همهی اینها نیروی گرانش است و هیچ تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند و معلوم نیست چرا نویسنده آنها را از هم جدا کرده است.
در اثر همین بیدقتی و سهلانگاری در ادامه، جملاتی میآید که چنان متناقض است که امکان رخ دادن ندارد؛ «[کهکشانها] همه و همه با سرعت کمی بیش از صدهزار کیلومتر در ساعت، به یکسو کشیده میشوند، در حالی که از هم فاصله میگیرند و گسترش پیدا میکنند؛ ولی جهت حرکت و سرعتشان یکی است.» (ص ۵۹)
به عنوان یکی از طبعات همیشگی این گونه بیدقتیها مرز میان فرضیات، نظریه و امر اثبات شده به سادگی نادیده گرفته میشود.
نویسنده به راحتی ادعا میکند که گزارهی مورد بحثش اثبات شده، بدون اینکه نیازی به بیان مرجع این اثبات یا دلایلش ببیند. از قراین پیدا است که از نظر او اثبات یعنی تایید فرضیهای که وی آن را به دلیل اعتقادی که دارد درست میپندارد.
در این روششناخت اندیشهای که درست بودنش از پیش پذیرفته شده، بر اثر جبر زمان (که دانش را امری با اهمیت میشمارد) نیازمند تایید میشود. طبیعی است که در چنین وضعیتی اثبات، جدا از معنایی که در منطق- و به طبع آن علم- دارد نقشی برابر با توجیه مییابد چرا که فرضیهی مطرح شده باید به هر شکل ممکن موجه جلوه کند.
در این نگاه هرگز خبری از ارایهی نظرات مخالف با فرض مورد قبول نویسنده نیست، حتی اگر دلایل مخالفان محکمتر باشد. در حقیقت تعیین کنندهی ارزش گزاره نقل (آن هم انتخابی) است نه عقل. برای نمونه: «عرفا معتقدند هنر از دو جزء تشکیل مییابد: فن و حال. […] عقیدهی مزبور را […] خرافاتی تلقی میکردند.
ولی از چند سال پیش که تئوری انفورماسیون به وجود آمده عقیدهی عرفانی مزبور به ثبوت رسیده است.» (ص ۲۰۵) در ادامهی متن او سعی میکند این اندیشه را به خواننده بقبولاند که نظریهی اطلاعات حاوی نوعی اثبات برای عقیدهی عرفانی وی است. در حقیقت اثبات مورد نظر وی هیچ نیست جز منطبق ساختن (گاه دلبخواهی) گزارههایی از نظریهی اطلاعات با عقیدهی وی؛ در حقیقت نوعی شباهتیابی صوری.
او میگوید: «از نظر تئوری انفورماسیون (که اهمیت آن را معادل اهمیت تئوریهای بزرگی مانند تئوری هستهای میدانند) موسیقی عبارت است از یک پیام و مانند هر پیام دیگری شامل دو نوع انفورماسیون است: سمانتیک و استتیک.
در تعریف انفورماسیون استتیک گویند که همان «حال» است…» (ص ۲۰۵) وی پس از ارایهی این حکم کلی سعی میکند از طریق جانشین کردن (نشان دادن شباهتهای) معنی این دونوع اطلاعات با قواعد نحوی موسیقی و «حال»، خواننده را در مورد پذیرش این قضیه با خود همراه کند.
بعد از تلاشی چند صفحهای او به سادگی بیان میدارد: «بنابراین حال آنچه عرفا در مشرق از قدیم میگفتهاند امروزه به اثبات رسیده است.» (ص ۲۰۸) بدین ترتیب او اشاره میکندکه چون نظریهی اطلاعات اثبات شده است (البته بسیار دور از ذهن مینماید که نظریهای از این دست اثبات شود)، پس «حال» نیز که شباهتی با یکی از مولفههای آن دارد اثبات شده قلمداد میشود (۱۳).
پینوشتها
۱۳. نوشتاری که از صفوت نقل شد طبق معمول اشکالات دیگری هم دارد؛ از جمله به کار بردن سرسری اصطلاحات علمی مانند «تئوری هستهای»، شباهتیابی سطحی قضایای علمی مانند شباهتی که او در انفورماسیون استتیک با حال میبیند، بدون اینکه در نظر داشته باشد در مورد پیام، کنشگری فرستنده و گیرنده مطرح نیست. اما در مورد حال خصوصیتی رازآمیز و غیر قابل تکرار وجود دارد. در همین بین او حال به معنای عرفانی را نیز با حال به مفهوم مجموعهای از پاسخهای احساسی انسان به هم میآمیزد و مجموعهای از شباهتها را در ذهن خواننده بنا میکند که تقریباً امکان ناپذیر است.
فرهنگ و آهنگ شمارهی ۲۳ و ۲۴
۱ نظر