گشودن راز هستی در قلمرو… هنر
شناخت حاوی مثلثی از خیال، تجربه و عقل است. هر شناختی از خیال آغاز، سپس به تجربه و در فرجام به عقل یا همان مجموعه منطق های زاییده شده فرجام پیدا می کند. حذف هر یک از این سه قلمرو منجر به ابتر ماندن شناخت خواهد شد. خیال نیرو و انگیزه تحرک برای شناخت را فراهم می کند، بستر ظهور عشق و کنجکاوی است، نیرویی است که انسان را وا میدارد تا از تسلط خطرناک تکرار برخود رها شود، قدرتی است پرسش آفرین.
اگر ذات شناسنده یعنی انسان را در صحرایی تاریک در نظر گیریم، چنین انسانی برای حرکت خود نیاز به دو چراغ دارد؛ اولین آن همان چراغ مقابل است. چراغی که هدف و انگیزه تحرک آدمی بسوی خود را فراهم می آورد.
قلمرو خیال همان چراغی است که آدمی از تسلط کسل بار تکرار رها می سازد.
در مقابل چراغ در دست، همان نوری است که سالک ما نیاز به آن دارد که زیر پای خود و میدان حرکتی خود را با آن روشن کند؛ این چراغ همان عقل است. طبیعی است که هر چراغی برای روشن کردن میدان ویژه خود بکار می آید، در یکجا چراغ به جاده تبدیل میشود، در جایی دیگر به پل و در جایی دیگر به ابزارهای حرکت بر روی آب و پرواز در آسمان… طبیعی است که تحت این شرایط چراغ در دست باید که تکامل و تنوع یابد اما چگونه؟
در طریق چه روندی است که ما قادر می شویم عقل خود را نو و نوتر کنیم؟ (چراغی در دستم و چراغی در برابرم، من به جنگ سیاهی می روم.)
برای پاسخ به این پرسش لازم است به تاثیرات متقابل و چالشهایی که میان عقل حاکم از یک سو و تجربیات جدید از سوی دیگر همراه با ساختار انگیزشی هدف زای قلمرو خیال توجه کنیم. در این میان اگر اندکی دقت فرمایید متوجه میشوید که عشق از جنس آینده و عقل از جنس گذشته است.
بنابراین در قلمرو زایش در شناخت، نوعی همزمانی میان گذشته و آینده در اکنون ما صورت می گیرد. همین همزمانی است که نامش را نقد می نامیم. از طریق همین روند است که عقل جدید زاییده می شود. پس با ازدواج خیال (آرزومندی) و عقل و تجربه است که عقول جدید زاییده می شوند.
اکنون می توانیم بیماریهای شناخت را حاصل تسلط یکی از این سه جز، بر اجزا دیگر تعریف کرد. بدین ترتیب که:
۱- اگر نیروی خیال تسلط پیدا کند و نگذارد تا میدان برای تجربیات جدید و تاثیر میراث عقول قبلی گشوده شود، یکی از مهمترین بیماری های شناخت به نام توهم پدید می آید که بسته به عرصه ای که خیال می گشاید می تواند به صورت رفتارهای ضد اخلاقی و آنارشیک متنوعی ظاهر شود.
۲- در مقابل اگر عقول باز مانده از گذشته حاکم شوند، این تکرار است که به صورت بیماری از خود بیگانگی ظاهر می شود. نوعی از بیماری که در صورت پیوند با قدرت سیاسی از قدرت سرکوب زیادی بهرمند می شود.
۳- و سرانجام با تسلط تجربه و نبود تاثیرات دروکن دیگر همان بیماری عمل زدگی یا پراگماتیسم ظاهر می شود. جزمیت و عملگرایی در جریان تحولات زندگی مدام به یکدیگر بدل می شوند.
بدین ترتیب جزمیت (دگماتیسم)، عمل گرایی (پراگماتیسم) و توهم، سه بیماری بنیادین شناخت شمرده می شوند. با این حال باید توجه داشت که گرایش زاینده در عرصه همین ارکان سه گانه، منجر به پدید آمدن علم و هنر در جوامع بشری شده است.
با تشکراز مطلب بسیارآموزنده جناب قانع بصیری.انتظاربیشتری ازاهالی معرفت میرود تاروی این ایده های ناب کار کرده وآنها را بسط دهند.
سلام و خسته نباشید.
فکر می کنم شناخت حاصل مراحل: مشاهده، تجزیه و تحلیل، اندازه گیری و طبقه بندی باشد. کسب بینش از شناخت کلمه ی مناسبری باشد.