در جایی دیگر می گوید: آب کم جو، تشنگی آور به دست”. عقل هستی حضوری بی کران از قدرت می آفریند که ما صفات حاصل از آن را همان صفات خداوند تعریف می کنیم یعنی این خداوند است که صاحب عقل اول است. او در تمامی قلمرو هستی به همین دلیل حضور دارد و حضورش را به صورت ظهور گوهر عشق در ما آشکار می سازد.
از صدای سخت عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند…
وجود همین گوهر هستی که ارتباط با خداوند را نه از جنس یقین بلکه از جنس باور و ایمان میکند، خدایی که از جنس یقین شود در حقیقت به اندازه عقل ما کوچک میشود. چنین خدایی تحمل هیچ عقلی به جز عقلی که او رابه قلمرو یقین در صاحب خود نشانده است، ندارد.
از این رو این خدا، خدایی سرکوبگر و ایستا است و در سرانجام صاحب یقین نسبت به خود را جانشین خود می کند. این همان روندی است که می توان نامش را روند بت زایی نامید.
در مقابل، خدای باوری این چنین نیست، این خدا مدام نسبت خود را با فردی که به او باور دارد، نو و نوتر می کند؛ مولانا این شور درونی حاصل از ارتباط با خدای باوری و ایمانی را در غزل زیبای زیر توصیف می کند:
وه چه بی رنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم؟
کی شود این روان من ساکن؟
کین چنین ساکن روان که منم
بحرمن غرفه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که منم
این جهان وان جهان مرا مطلب
کین دو گم شد در آن جهان که منم
پس خدای باوری، نیروی اصلی شورآفرینی و زایش است. مدام پرسشهای بسیار میآفریند و زائر یا بنده خود را به قلمروهای نوتر می کشاند و در هر مرحله از این قلمروها باز هم بر شور و شوق زائر خود می افزاید. به همین دلیل خدای باوری خدایی آزاده است، او از هیچ عقل جدیدی وحشت نمی کند، برعکس جریان زایش مدام عقول و نو شدن مدام آدمی را دلیل بر حضور معنوی خود تلقی می کند، بی دلیل نیست که بایزید بسطامی یکی از درخشان ترین جملات خود را در همین باب گفته است:
آنکس که می پرسد داناتر از آن کسی است که پاسخ میدهد
اکنون می توانید به دو ویژگی مهم شخص معنوی پی ببرید. این دو ویژگی دقیقا حاصل پیوندی فعال و خلاق است که او با خدای باوری برقرار می سازد. او به همین دلیل حضوری جذاب و امنیت آفرین دارد. ضمن آنکه در هر بار حضورش قلمرو نویی بر روی مخاطبش می گشاید، باز هم به همین دلیل قلمرو معنوی به هیچ عنوان نمی تواند قلمرو ایستا و تکراری تعریف شود. این قلمرو مدام با طوفان های پرسش و جزایر فراغت پاسخ ها و یقین های موقت همراه است.
همان گونه که عطار در منطق الطیر خود این روند را بصورت تحرک مرغان برای رسیدن به قله قاف و دیدار با سیمرغ توصیف می کند، حتی آن هنگام که مرغانی چند به قله میرسند تازه متوجه این نکته می شوند که در آغاز راهند.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
و در نهایت توجه داشته باشیم که آثار ارزشمند هنری که بشر خلق کرده است، هر یک جرقه ای از آن گوهر هستی بخش آرزومندی و عشق را ساطع میکنند، هنر موسیقی به همان اندازه که توسط نیروی عشق در آثار جاودان به صورت پیامی هستی شناسانه زاییده می شود، باید که مخاطب خود را از میان عاشقان پیدا نماید، تنها عاشقان اند که قادر به درک گوهر هستی بخش مندرج در هنر اند.
چراکه قادرند با مدد گیری از خدای باوری خود مدام نسبت معرفتی و شناختی خود را با اثر نوتر و نوتر کنند. این مخاطب اثر هنری است که راز جاودانگی اش را کشف می کند در غیر این صورت اثر هنری چیزی به جز مجموعه ای صدا، رنگ و خط کسل بار نخواهد بود.
۱ نظر