گفتگوی هارمونیک | Harmony Talk

استاد احمد عاشورپور ترانه خوان عشق و امید

استاد احمد عاشورپور هنرمند خلاق و ترانه خوان مردم گیلان در آستانه ی نود و یکمین سال زندگی درگذشت. زندگی مهندس احمد عاشورپور جلوه های گوناگونی دارد و نشانگر مجموعه ای از ویژگی های بارز و برجسته در شخصیت والای اوست. در عرصه ی هنر عاشورپور، آهنگ ساز، ترانه پرداز و خواننده ای با صدای گرم و رسا بود. ترانه های او را نه تنها مردم گیلان که بسیاری از مردم در سایر نقاط ایران ورد زبان داشتند. ترانه های او سرود کوهنوردانی بود که به انگیزه ی فتح قله ها پای در راه های صعب العبور می نهادند.

نخستین بار عاشورپور با توصیه ی استاد ابوالحسن صبا به رادیو رفت. در آن زمان او و معتمد وزیری (از اهالی کردستان) نخستین کسانی بودند که ترانه های محلی را به عرصه ی رادیو کشاندند.

در دورانی که هنرمندان و به ویژه اهل موسیقی را با واژه هایی تحقیر کننده می آزردند و در فضایی که خواندن ترانه های محلی بسیار حقیرتر از خواندن ترانه های معمول به نظر می آمد، در دورانی که تعداد تحصیل کرده ها بسیار کم و عنوان مهندسی، حکم کیمیا را داشت و مهندس عاشورپور به راحتی می توانست به پست هایی چون وکالت و وزارت دست یابد، در چنین حال و هوایی او با عشق و اعتقاد به خواندن ترانه های مردمی پرداخت، ترانه هایی که رنگ و بوی زندگی مردم کوچه و بازار، مردم زحمت کش و تهی دستان را داشت.

عاشورپور عاشق مردم بود. او بارها بارها اظهار می کرد که تنها آرزویش خوشبختی همه ی مردم جهان به ویژه مردم ایران است. و این سخن عاشورپور تنها حرف و شعار نبود او با هنر و زندگیش، جریان این عشق را در ذرات وجودش به اثبات رسانید.

عاشورپور در عرصه ی هنر خلاق بود او به خوبی می دانست که هنر وقتی زنده است که مانند هر پدیده زنده ی دیگر در کار دفع و جذب باشد و موزیسین خلاق کسی است که در کار خود عناصر مثبت را از فرهنگ موسیقیایی سایر ملت ها جذب و بعضی عناصر منفی یعنی عناصر کهنه و بی اثر را دفع کند او می دانست اصالت معنای کهنگی و در جا زدن ندارد بلکه هنر وقتی اصالت دارد که ضمن در برداشتن ویژگی های عمومی، دارای مهم ترین شاخص ماندگاری یعنی محصول زمانه اش باشد و از دل نیازهای زمانه برآمده باشد.

او فرق موسیقی کهن و ارگانیک را با موسیقی اصیل روزآمد برای ما معنا کرد و بر همین اساس بود که او با موسیقی مردمی اروپا آشنایی یافت و نزد یک خانم اتریشی به آموزش موسیقی پرداخت. موسیقی عاشورپور نه تقلید مبتذل موسیقی غرب بود و نه بیان ساده و بلا واسطه ی ملودی های تکراری مردم کوچه و بازار. موسیقی عاشورپور بازآفرینی خلاق و هنرمندانه موسیقی فولکور و مردمی بود.

امید، عنصر شاخص و عشق و زیبایی مضمون و محتوی ترانه های عاشورپور بود. مردمی که در پهنه ی شالیزارها به جنگ زالوها می روند تا زندگی را پیدا کنند، این مردم نمی توانند با یاس فلسفی، عرفان زدگی و گرایش های ویژه روشنفکری زندگی کنند، آنها موسیقی پرخون و نشاط آور می خواهند، موسیقی که توفان دریا را بسراید و در غوغای جمعه بازار، گرمی خون سرخی را که در گونه های دختر عاشق جریان دارد به عرصه ی کلام بکشاند. ترانه های عاشورپور آکنده از امید بود و ما همه هنوز صدای گرم او را می شنویم که می خواند:

زیباتر از جهان امید ای دوست، جهانی نیست.

کار و زندگی عاشورپور نیز به شدت زیر نفوذ آرمان گرایی و عشق او به مردم بود. در سال ۱۳۳۲ وقتی عاشورپور از فستیوال هنری جوانان در بخارست به ایران بازگشت او را بازداشت کردند. او به زندان رفت و به تعبیدگاه خارک فرستاده شد. وقتی آزاد شد به هر جایی که برای کار کردن پا می گذاشت بی درنگ نامه ی ساواک هم در پی او می آمد (به مهندس احمد عاشورپور شغل حساس واگذار نکنید.) ولی توانایی های علمی و مدیریتی مهندس عاشورپور چنان بود که سرانجام راه را می گشود و دیگران را به تکریم در مقابل دانش خود وا می داشت.


audio file بشنوید قسمتی از اجرای عاشور پور را از ترانه گل بیاره

در یک فقره از تدبیرهای علمی و فنی او، جان بیست و هشت هزار دام از خطر مرگ رهایی یافت. به گفته ی شاهدان صداقت و توانایی های او حتا دشمنانش را نیز تحت تاثیر قرار می داد و وادار به کرنش می کرد. وقتی دژخیم در برابر سربازان به گونه ی احمد سیلی زد و گفت تو برای چه کسی می خوانی؟ عاشورپور از او رو برگرداند و رو به سربازان گفت: من برای شما می خوانم و خواند: آی لیلی، جان لیلی، می جان جانان لیلی و به گفته ی شاهدان همه ی سربازان با او، هم صدا شدند.

عاشورپور هم صدا و هم نفس مردم بود. بسیاری از مردمان با یال و کوپال و مال بسیار برای همیشه می میرند اما او که ترانه خوان شالیزارها و کوچه بازارها بود و کلامش گنجای دریا و توفان را داشت، در میان ماست زیرا تنها صداست که می ماند.

جاودانه


(در رثای استاد احمد عاشورپور)

بر این اندیشه ای کامروز

مرا در گور خواهی کرد

من از تو پیش تر، در خانه خواهم بود

کنار جام و آتشدان

خروس خوان در خروش ساز و نقاره

میان جمعه بازارم

کنار دختران عشق و شالیزار

به زخم ساق ها (از جور زالوها)

صفای مرهمی دارم.

من از تو پیش تر، در خانه خواهم بود

به بزم کارخانه

در سماع چرخ و دنده

باز هم آواز خواهم خواند

و هم فریاد با مردان دریا

در شب و توفان

دوباره پیش خواهم راند.

بر این اندیشه ای کامروز

مرا در گور خواهی کرد

مگر آواز می میرد؟!

مگر شعر و ترانه دفن خواهد شد!؟

بیا ای دوست

بیا این واپسین پیراهنم را پس بزن

بر سینه ام داغی است

نشان از عشق مردم، عشق میهن

بر تنم باقی است

من آن ققنوس زیبایم

که از عشق و امید و زندگی

بس قصه ها گفتم

و صدها بار دیگر

نه، هزاران بار

ز شور نغمه ها، از شعرهایم

زنده خواهم شد.


مجله چیستا

محمدرضا طاهریان

محمدرضا طاهریان

۱ نظر

بیشتر بحث شده است