با وجود اینکه دانش گستردهی کاردیو در زمینهی موسیقی آوانگارد و روش کار اشتوکهاوزن به مراتب از فلینت هم دقیقتر بود ولی به دلیل بستر فکری و ایدئولوژیاش در نقد وی نیز مانند دیگر نقدهای از این دست کمتر مطالب فنی موسیقایی مییابیم، چرا که موضوع پر اهمیت خود موسیقی نبود بلکه کارکرد اجتماعی آن بود. او به گرایش اشتوکهاوزن به شرق دور و هند به عنوان نوعی ادای فروشندگان نگاه میکند و می گوید: «فروشندهای مانند اشتوکهاوزن شما را وامیدارد باور کنید که لغزیدن به درون خودآگاهی گیهانی از رسیدن به تناقضات دردناکی که جهان اطراف را احاطه کرده دورتان میکند.» (۱۳) در حقیقت نقشی که وی و همفکرانش برای کلیهی اندیشههای سوغات شرق دور قائل بودند نوعی نقش تخدیرکننده بود.
این اندیشهها به زعم آنان باعث میشد مردم مشکلات جهان مدرن را به فراموشی بسپارند. کاردیو به تفاوتهای جهان عرفانی و در تناقض افتادن آن با جهان عینی اشاره میکند و خطر جهان ذهنی برای کنش انقلابی مورد نظرش را مطرح میکند. او میگوید: «جهان حقیقی است و مردم نیز، و آنها برای یک تغییر انقلابی خطیر ستیز میکنند.» (۱۴) در حالی که در تفکر عرفانی «هرچه که زنده است مقدس است» (۱۵). در حقیقت نقد او به اشتوکهازون از این نظر است که وی با موسیقیاش این تفکر مخدر را میپراکند.
کسانی پسزمینهی انتقادی مشابه این را با این موضوع که موسیقی اشتوکهاوزن –به نظر آنها- چیزی نمیگوید (برای تودهها قابل فهم نیست) نیز به هم آمیختند و استدلال کردند اینهمه استقبال دنیای غرب از این هنر به این دلیل است که این هنر چیزی نمیگوید و سخنی انقلابی در خود ندارد و حتا نمیتواند داشته باشد. از دید آنها این موسیقی برای امپریالیسم بیخطر بود چرا که هیچ خصیصهی انقلابیای در خود نداشت، پس آن را با تمام توان تبلیغ میکرد و به عنوان برترین دستآوردهی صوتی خود به معرض نمایش میگذاشت (۱۶).
جهان دیوانهی دیوانه
اشتوکهاوزن در دو دههی آخر قرن بیستم به عنوان یک آهنگساز کمتر از سه دههی ۵۰، ۶۰ و ۷۰ در نظرها بود. به همین نسبت هم منتقدان کمتری به شکلی که گفته شد به کارهای او پرداختند. در آغاز قرن و هزارهی جدید اما وضعیت جهان ناگهان با اتفاقی دگرگون شد، از آن دست اتفاقهایی که تاریخ جهان را به پیش و پس از خود تقسیم میکنند و دنیا دیگر هیچ وقت شکلی را که پیش از اتفاق افتادن آنها داشته، نخواهد داشت؛ حملات یازده سپتامبر.
چند هفته پس از این رخداد اشتوکهاوزن در فستیوالی در این مورد صحبت کرد و یکبار دیگر پیش از مرگش به صدر اخبار هنری و غیر هنری بازگشت و البته بسیاری از منتقدانش را واداشت در این مورد موضع بگیرند. او حملهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به برجهای تجارت جهانی را «بزرگترین کار هنری که تاکنون انجام شده» قلمداد کرد! از جنبهی هنر اجرا، موضوع برای وی جالب بود: «مردمانی در طول ۱۰ سال برای یک اجرا تمرین میکنند و پس از اجرا میمیرند»، در حقیقت جنبهی آخرالزمانی و از سویی رومانتیک اجرای موسیقی به عنوان آخرین مرحله از تولد یک اثر موسیقایی او را برانگیخت که این اتفاق را یک اثر باشکوه موسیقی در «مقیاس کیهانی» بداند. اما این موسیقی نبود حتا هنر اجرا نیز نبود، تروریسم بود با کشتههای واقعی و مردمی که سخت جریحهدار شده بودند.
چیزی که به واقع اشتوکهاوزن متوجهش نشد همین نکتهی ظریف بود، شاید هم عجیب نباشد اگر نقد کاردیو را به یاد آوریم که در مورد دور شدن او از عینیت جهان ما هشدار میداد. شاید اعلام دختر اشتوکهاوزن مبنی بر اینکه «دیگر او را پدر خود نمیدانم» برای اینکه بدانیم این گفته چه اثر تلخی بر شنوندگان باقی گذاشته بسنده باشد (۱۷).
پی نوشت
۱۳- Cardew, Cornelius. 1974. Stockhausen Serves Imperialism. London: Latimer New Dimensions Limited. P. 49.
۱۴-Ibid. 50
۱۵- Ibid. 50
۱۶- توجه خوانندگانی را که مایلند نقدی فارسی با خصلتهای موجود در بخشهای «به سوی راست، به سوی چپ» و «دوباره سوی چپ؛ تخدیر» بخوانند به نوشتهای از «احمد شاملو» در نقد موسیقی اشتوکهاوزن جلب میکنم که در شمارهی ۲۹ فرهنگ و آهنگ دوباره منتشر شد. در این نوشته بهرغم زبان و تکنیک نویسندگی بینهایت عالی، کم توجهی به موضوع خود موسیقی و گرایش ایدئولوژیک را به خوبی میبینید، به ویژه آنجا که شاملو این موسیقی را نشانهای از انحطاط بورژوایی به شمار میآورد.
۱۷- بعدها مَکُنی که به جملهای از او در باب نبوغ اشتوکهاوزن اشاره کردم در مقالهای که آخرین چاپ آن تحت عنوان «اشتوکهاوزن بعد از ۱۱ سپتامبر» در یادنامهی «آرت فُروم» برای اشتوکهاوزن منتشر شد، به دقت و به شکلی تحلیلی به این مسئله پرداخت؛ Macony, Robin. 2007. Stockhausen after 9/11. In: Music of the Spheres: Karlheinz Stockhausen (1928–۲۰۰۷), ArtForum.
او در این مقاله سعی کرد از جنجال رسانهای به پا شده بر سر این موضع فاصله بگیرد و واکاوی عمیقی از دلایل این اظهار نظر عجیب اشتوکهاوزن ارائه کند.
۱ نظر