نقدی بر کتاب «موسیقیشناسی: فرهنگ تحلیلی مفاهیم» و دیدگاههای مولف آن (*)
مقدمه
میدانیم، میدانیم که دانش معاصر به شکلی همگن توزیع نشده است و اگر بخواهیم آن را امری اخلاقی تلقی کنیم خواهیم گفت در جهان امروز دانش توزیعی عادلانه ندارد. به یاد نداریم زمانی در طول تاریخ در دسترس، دانش کاملا «عادلانه» میان بخشهای مختلف جهان توزیع شده باشد، اما از طرفی هرگز –با وجود امکانات انتقالی بیش از هر وقت دیگر در تاریخ- به ناهمگنی امروز نیز نبوده است.از آنسوتر در ذهنمان چیزی سرک میکشد که جهت این توزیع ناعادلانه به زیان ما است، یعنی که بیشترین بهرهی دانش را در هر رشتهای ما تولید نمیکنیم و دستبالا، اگر بتوانیم، مصرف کنندهی آن هستیم.
در نظر اول مصرف تنها را ممکن است بسیار ساده در گمان آوریم، اما اگر عمیقتر بنگریم دو مانع عمده بر سر راهمان قرار دارد: زبان و فهم مطلب که هر دو وابستهی یکدیگرند و سخت بر هم تاثیرگذار. ما در تولید دانش نقشی اندک داریم پس آنچه تولید میشود به زبان ما نیست و ما نیز، جز اندک شماری، برای دستیابی به این گنجینهی دانش با دشواری رد شدن از سد زبانی دیگر مواجه میشویم.
راه چاره چیست؟ کسی که زبان را میداند متنهایاصلی را به شکل مستقیم برگرداند یا آن کس که با دانش مورد نظر آشنا شده است برای دیگران بازگو کند و متنی تالیف کند که حاوی مجموعی از همان دانستهها باشد؛ یکی میشود عمل مترجمان و دیگری عمل شارحان. ناگفته پیدا است که در هر دوی این راه حلها زبان و فهم مطلب عنصری تعیین کننده است. تا اینجا در ضرورت دست زدن به روند انتقال بحثی نیست، و اگر هم بحثی هست در کیفیت انتقال است. مهم این است که ما با یک رشتهی دانش آشنا شویم و بتوانیم از آن بهره ببریم.
انتخاب میان این دو روش از چالشهایی بوده که ما سالها با آن دست به گریبان بودهایم. گیر افتادن بر سر دوراهی برگردان محض متنهای اصلی یا تسلیم شدن به وسوسهی افزودن چیزی به آنها–هرچند ارائهی فهم شخصی از متن- امری است که فراوان در مبحث انتقال دانش در ایران با آن مواجه شدهایم و دربارهی آن به بحث نشستهایم. کسانی قدم گذاشتن به دنیای یک دانش را جز باعبور از مقدمات و کلیات به سوی جزئیات، ممکن نمیبینند و بر همین پایه استدلال میکنند تا متون اصلی و اولیهی یک دانش خوانده نشود نمیتوان به جزئیات امروزینش دست پیدا کرد. روشن است که این کار گاه ممکن است و گاه غیر ممکن. مثلا تا چند دههی پیش برگردانی از خیلی از آثار «کارل مارکس» به فارسی موجود نبود اما فراوان در مورد نظرات او بحث و جدل داشتیم. از سوی دیگر، کسانی هم سرشت دانشآموزی را چنین خطی و یکطرفه نمییابند و دلیل میآورند که روند رشد و گسترش هر یک از این رشتهها در مبداء نیز آنچنان خطی –که ما میپنداریم- نبوده است و نگاه امروزی دستهی پیشین را حاصل تصور اشتباهِ نگاه کردن به یک فرآیند منجمد شده در تاریخ میدانند (۱).
طرفداران این دو روش تا آنجا که میدانیم، در امکان منطقی انجام آنها با هم اختلاف نظر ندارند بلکه اگر هم اختلاف نظری هست (۲) عمدهی آن به کیفیت کارهای انجام شده مربوط میشود.طرفداران یک روش استدلال میکنند برخی برگردانندگان به دلیل فهم رقیق خود از موضوع برگردانهایی ناراست و اشتباهافکن تحویل دادهاند و اسباب بدفهمی عمیقی را برای سالها در میان فارسیزبانها پدید آوردهاند. طرفداران روش دیگر نیز دلیل میآورند که دستچین کردن و سرهمبندی و چهلتکهسازی با نقل آشفته و بیسامان از اینجا و آنجا به نام تالیف بدفهمیهایی به مراتب عمیقتر را در درک ما از روند کار علمی بهجای خواهد گذاشت. خوب که بنگریم باید بگوییم که هر دو سو در مورد نمونههای بد هر یک از گرایشها حق دارند.
*- ویراستی از این مقاله را که اکنون پیش روی شماست، نخستین بار در وبگاه موسسهی «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر ساختهام. مقالهی دیگری نیز با همین عنوان و بر اساس متن حاضر (با تغییراتی در مثالها افزودن نکاتی به منظور دقیقتر شدن بحث) اخیرا در شمارهی ۵۵ فصلنامهی ماهور به چاپ رساندهام.
انتشار مجدد این مقاله نه با هدف یک تکنگاری یا نقد ریزبینانه و دامنهدار یک کتاب موسیقیشناسی که به جهت آَشنایی عام خوانندگان با اشکالات تلقی ما از تالیف و انتقال دانش صورت پذیرفت.
پی نوشت
۱- بیآنکه قادر باشم یا بخواهم روشن سازم به لحاظ نظری کدامیک از دو جهتگیری گفته شده را میپذیرم و جانب آن را میگیرم، اشاره را از آن جهت آوردم که در بخشهایی از ادامهی متن با چالشهای حاصل از این دو روش مواجه میشویم.
۲- این البته به جز شک دستهی اول در مورد امکان انتقال صحیح با جمعآوری و گلچین کردن سخن دیگران و شک دستهی دوم در مورد امکان وارد شدن به حوزهی یک دانش (و البته انتقال آن) بدون تلاش برای انجام کار حقیقی علمی در آن حوزه، است.
۱ نظر