همانطور که در بخشهای پیشین مقاله هم کمی به آن پرداختیم این جنبهی طبقهبندی آنالیز است که اغلب در این زمینه مورد استفاده است. کارکرد طبقهبندی در این جا بیشتر دسته دسته کردن عناصر و روالهای سازندهی موسیقی است تا طبقهبندی خود آثار (۵۷).
ویژگیهایی که بیش از همه تکرار شود به عنوان یک هنجار مورد توجه تحلیلگران و نظریهپردازان قرار میگیرد.
به این معنا شاید بتوان گفت که بخشی از کار نظریهپردازان فراهم آوردن بستری نظری است که این هنجارها را توضیح دهد یا مدلسازی کند. بعضی از بهترین مثالهای این نوع کاربرد آنالیز را میتوان در اثر «محمدتقی مسعودیه» دربارهی ردیفهای آوازی «محمود کریمی» ملاحظه کرد (۵۸).
علاوه بر این اثر بخش قابل توجهی از ادبیات تجزیه و تحلیلی فارسی زبان (به ویژه نمونههای دانشگاهی) اهدافی شبیه این را دنبال میکند (۵۹).
تاریخنگار موسیقی هم از این نتایج طبقهبندی شده بهره گرفته و درست به عکس این، آنچه توجه وی را بیشتر به خود جلب میکند، آثار طبقهبندی شده و نگاه به آنان در بعد تاریخی است، مگر آن که هدف وی بررسی تاریخ نظریهی موسیقی باشد. موسیقیشناس اما در این میان هر دو جنبه را در نظر میگیرد چرا که کار وی مطالعهی دانشورانهی موسیقی است و به هیچیک از این دو حوزه محدود نمیشود.
پیش از این به تفصیل نشان داده شد که ایدههای اولیهی آنالیز حاوی نوعی رد ارزشگذاری است و همچنین موفق شدیم ببینیم که دوری از ارزشگذاری به مفهوم کامل آن تقریبا غیرممکن است، اما در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا رابطهی معکوس میان این دو مقوله برقرار است؟ یعنی آنالیز را میتوان برای درک ارزش یک قطعه به کار گرفت؟
به طور کلی گرایشهایی وجود دارد که آنالیز یک اثر را به عنوان گونهای اثبات بر ارزش موسیقایی یا دستکم روشی برای ارائهی شواهد و مدرکی دال بر ارزشمندی یک اثر موسیقایی میدانند، اما بررسی فعالیتهای تجزیه و تحلیلی و مطالعهی متون نشان میدهد که معمولا تصمیمگیری در مورد ارزش یک اثر، پیش از آغاز کنش تحلیلی به انجام رسیده است.
این موضوع را «نیکلاس کوک» به خوبی در نوشتهای دربارهی آنالیز شنکری شرح داده است: «آنالیز شنکری… نمیپرسد… که آیا موسیقی باخ، بتهون و برامس ارزشمند است یا خیر؟ بلکه ارزش آن را مفروض (۶۰) داشته و تلاش میکند با نشان دادن میزان انسجام موسیقی این مسئله را به اثبات برساند.» (۶۱) این گفته را میتوان با احتیاط به گونههای دیگر آنالیز هم تعمیم داد.
تنها در یک صورت میتوان آنالیز را به عنوان ابزار ارزشگذاری و نه ابزار دفاع از ارزش از پیش مسلم بهکار گرفت که: اولا آنالیز بدون فرق گذاشتن در مورد همهی آثار صورت گیرد (این تلویحا به این معنا است که هیچ ارزشگذاریای از پیش موجود نباشد که غیرممکن است) و سپس به نوعی ارزشها از خود نتیجهی این انبوه آنالیزها بهدست آید (۶۲).
مثلا فرض بر آن باشد که هر ویژگیای که کمیابتر بود «باارزشتر» است. اگر به این مثال با دقت بیشتری بنگریم متوجه خواهیم شد که هنوز عنصری وجود دارد که تاکنون از چشم ما پنهان مانده بود؛ چه چیز باعث میشود که ما بپذیریم «کمیابی» مستلزم ارزشمند بودن نیز هست؟ منبع چنین ترجیحی چیست؟ مکان بررسی و صدور چنین احکامی، زیباشناسی است و درست به همین دلیل هم آنالیز تحت تاثیر آن قرار میگیرد.
پی نوشت
۵۷- برای مثال به نظر میرسد که بیشتر نوشتههای تحلیلی در موسیقی ایرانی که در حوزهی تئوری موسیقی است گرایش به تعریف نظام فواصل موسیقی دستگاهی، به عنوان چالش برانگیزترین موضوع فعلی نظریهی موسیقی، دارد.
۵۸- مسعودیه، محمدتقی. (۱۳۷۶) ردیف آوازی موسیقی سنتی ایران به روایت محمود کریمی؛ کتاب اول آوانویسی و تجزیه و تحلیل، تهران: انجمن موسیقی ایران.
۵۹- بسیاری از نوشتههای تحلیلی در مورد موسیقی نواحی و اقوام مختلف ایران از این دسته است. البته به دلیل این که در این نوشتار کاربردهای آنالیز موسیقی در موسیقیشناسی قومی مد نظر نبوده اشارهای به کارهایی که در این حوزه صورت گرفته نشد.
۶۰- تاکید از متن اصلی است.
۶۱- نقل از نیکلاس کوک در Bread, David & Gloang, Kenneth. (2005) Musicology The Key Concepts. Routledge. P 12.
۱ نظر