نقدها و ایرادهایی که بر آنالیز وارد میکنند
اولین موضوعی که در برخورد با آنالیز معمولا مطرح میشود این است که آیا آنچه در فرآیند تجزیه و تحلیل بهدست میآید، رابطهای با خواست آگاهانهی آهنگساز دارد یا خیر؟ این مسئله حاوی این نگرانی است که آیا دلیلی داریم که ثابت کنیم اگر تحلیلگری ویژگی ۱ را در اثری یافت و آن را در تحلیل خود گزارش کرد، این ویژگی بر اساس ارادهی آهنگساز در قطعه هست؟ این مسئله را در شکل بسیار سادهاش به صورت «آیا آهنگساز هم این موضوع را میدانسته؟» بیان میشود.
آدورنو به این مسئله تحت عنوان «دانش مرده» (Dead Knowledge) (68) اشاره میکند. پرسشی که دربارهی همهی آن چیزی است که از اثر هنری حذف شده؛ اتفاقاتی که در جریان خلق اثر رخ داده و برای تحلیلگر ممکن نیست به آنها دست یابد، مگر آنکه اطلاعاتی فراتر از آنچه در خود قطعه موجود است در اختیار داشته باشد.
این ایرادی است که همیشه بر آنالیز وارد میکنند: آنالیز چیزهایی میگوید که خود آهنگساز هم بر آن آگاه نیست، اما این سوال به دو دلیل موضوعیت ندارد: اول اینکه از ابتدا هم ادعای آنالیز در مورد حوزهی کارش بر بررسی «اثر» به عنوان «عینیت موسیقایی» متمرکز بود، بنابراین اصلا اهمیتی ندارد که آهنگساز از گزارهی تحلیلی خبر داشته است یا نه (۶۹)، موضوع مورد اشاره در اثر «دیده» شده و تا آنجا که به آنالیز مربوط میشود همین کافی است.
دوم اینکه پیشتر شرح دادم آنالیز عملی است از جنس تفسیر، گونهای تفسیر موسیقایی و اگر آن را به همین شکل بپذیریم، باز هم ایراد وارده بیربط خواهد بود چرا که در تفسیر هم اصالت برداشت بر اساس موضوع کار از پیش پذیرفته شده است. در اینجا هم اصلا اهمیتی ندارد که آهنگساز چه فکر میکرده بلکه مهم این است که تحلیلگر چه چیزی را از قطعهی موسیقی بیرون میکشد. (۷۰)
ایراد دیگری را که بسیاری (به خصوص آهنگسازها) به آنالیز وارد میکنند «ادگار وارز» به بهترین شکل بیان کرده است: «توضیح دادن بهوسیلهی آنالیز، تجزیه کردن، اخته (یا مثله) کردن روح اثر است.» (۷۱) تجزیه و تحلیل چه بخواهد و چه نخواهد مجبور به تکه تکه کردن اثری موسیقایی است؛ به یاد آوریم که در تعریف آنالیز «تجزیه به عناصر جزیی» موجود است.
آنالیز اثر را میگسلد و در مورد هر یک از تکههای آن و در مورد ارتباط آنها صحبت میکند. حال پرسشی که پیش میآید این است که آیا مجموع اجزای یک اثر با خودش به عنوان یک کل برابر است؟ (۷۲) پاسخ دادن به این ایراد از قبلی بسیار دشوارتر است چرا که برخلاف مورد پیشین نمیتوان به سادگی نشان داد که موضوعیت ندارد.
به عکس، چون آنالیز مدعی است که نتیجهی کارش مطالعهی اثر است، باید بتواند این ایراد را هم رفع کند. تا آنجا که آشنایی با تاریخ نظریههای آنالیز و تلاشهای فلسفی برای حل این مشکل اجازه میدهد، باید گفت که هنوز راه حل موفقی برای پاسخ دادن به این ایراد پیدا نشده (۷۳)؛ آنالیز هنوز در مظان اتهام مثله کردن آثار موسیقایی و جا زدن آن به جای کلیت اثر است.
شاید راه حل این باشد که آنالیز فروتنانه اذعان کند که دربارهی اجزای آثار و رابطهی آنها است و نه کلیت آنها. تا آنجا که به تاریخ آنالیز مربوط میشود، تاکنون نوشتهای تحلیلی به وجود نیامده که توانسته باشد به کلیت یک اثر -به مفهومی که در اینجا مد نظر است- بپردازد.
پی نوشت
۶۸- Adorno, Theodor w. (1969) “On the Problem of Musical Analysis” in essays on Music, Translated by Max Paddison, Berkeley: University of California Press. P 162.
۶۹- این موضوع را در تجزیه و تحلیل «پیر بولز» بر «پرستش بهار» اثر «استراوینسکی» هم میتوان دید: «آیا لازم است در این جا تکرار کنم که دعوی کشف فرآیند خلاقه نکردهام، بلکه خودم را بر نتیجه -که تنها چیزهای ملموساش روابط ریاضی است- متمرکز کردهام؟ اگر من میتوانم همهی این ویژگیهای ساختاری را بیابم، به این دلیل است که آنها در قطعه وجود دارند و من اهمیتی نمیدهم که آگاهانه یا ناآگاهانه در آن جا قرار گرفتهاند… اهمیت خیلی کمی برای این چنین برهمکنشهایی میان اثر و «نبوغ» قائلم.»
۷۰- تنها موردی که حل نشده باقی میماند -که البته مربوط به اصل این ایراد نیست بلکه یک موضوع فرعی است- این است که آزادی عمل کنش تفسیری تا کجا است؟ چیزی که پیش از این هم به آن پرداختیم. این موضوع بیش از آن که با دانش مرده ربط داشته باشد به دغدغهی صحت در آنالیز برمیگردد.
۷۱- نقل قول وارز در Bernard, Jonathan. 1981. “Pitch/Register in the Music of Edgar Varèse.” Music Theory Spectrum 3: 1–۲۵. از دانشنامهی آزاد ویکیپدیا: www.wikipedia.com
۷۲- و این البته تابعی از این پرسش عمومی است که: آیا مجموع اجزای یک چیز با خودش برابر است؟
۷۳- یکی از این راهها در حوزهی آنالیز موسیقی، آنالیز گشتالت است که میتوان نمونههایی از آن را در نوشتهی دالهاوس دید (برای دیدن بعضی نظرات وی دربارهی آنالیز موسیقی رک. Dahlhaus, c. (1983) Analysis and Value Judgment, translated by S.Levarie, New York, Pendragon Press.). هر چند در این جا هم اثر به عنوان مجموعی از عوامل دیده میشود اما چون در نتیجه به عنوان یک کل مورد بررسی قرار میگیرد میتوان آن را رهیافتی در جهت رفع این اشکال دانست.
۱ نظر