هر اثر موسیقی بتهوون با زبانی خاص در حول یک نقطه اوج شکل گرفته است. این نقطه اوج در مرکز دایره ای قرار دارد که دیگر آنات اثر موسیقی اش می خواهند با آن دم اوج رابطه برقرار سازند.
هر آهنگساز از این منظر در ساختاری خاص این پیوندها را برقرار می سازد اما شاید هیچ آهنگسازی از این منظر در ساختاری خاص، این پیوندها را برقرار می سازد اما شاید هیچ آهنگسازی چون بتهوون نتوانسته است به ساختاری این چنین کامل از پیوند اجزا اثرش دست یابد.
تمایز باخ و بتهوون در قرینگی و ناقرینگی آثار آنها است. در آثار باخ می توانید به اشکال ساده و در عین حال کامل، قرینگی میان آنات دیگر به آن، آنِ اثرگذار دست یابد.
در موسیقی بتهوون اما این پیوندها در پیچیدگی ها و گشایشهای معرفتی آهنگساز نسبت به خود و زندگی سامان بخشی می شوند و به همین دلیل تبدیل به منظری می شوند که میتوان از زوایای مختلف و به اشکال مختلف آنرا نظاره کرد.
گاه نیز می توان به چند نقطه اوج دست یافت، این امر بویژه در آخر عمر بتهوون و بویژه در کوارتت های آخر عمر وی کاملا مشهود است.
آنها ساختاری از جند نقطه اوج دارند که می توانند به اشکال مختلف آنات دیگر اثر را به صورت ساختاری متنوع ظاهر سازند.
هرچه بر تعداد این نقاط و آنات اوج افزوده می شود، درک اثر پیچیده تر و عمیق تر می گردد، در حقیقت تاثیرات مکانی و زمانی اثر این چنین اند، در آثار با دامنه مکانی و جمعیتی گسترده اما با دامنه زمانی کم، تنها یک نقطه اوج وجود دارد که می تواند تمامی آنات دیگر را در حجاب خود قرار دهد، به همین دلیل است که این آثار بیشتر برای فراموشی به کار می روند تا زایش، اما هر چه اثر قوی تر و عمیق تر می شود، صفت پوشانندگی نقطه اوج به صفت آشکار سازی تبدیل می شود و بر نقاط اوج افزون می شود.
شعر حافظ و موسیقی بتهوون اینچنین اند، برای زائر این آثار، هربار شنیدن عین کشف نقطه اوج جدید است که می تواند قلمرویی از معرفت حاصل از توحید دیگر آنات را در خود پدید آورد.
جریان شنیدن و خواندن آثار هنری، در حقیقت جریانی از انکشاف حقیقت در روندی از کثرت ها و وحدتهاست، دیالکتیک در درون دیالکتیکی دیگر، تکثرت آنات در جلوه و تشعشع آن، در یکدیگر وحدت پیدا می کنند و سپس دربارهای دیگر، نقاط اوج جدیدی کشف می شوند و بدین ترتیب است که اثر خود را به زبان تحمیل می کند و در زمان نفوذ می نماید، چراکه از این طریق خود را مدام نو و نوتر می کند.
جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این خرمن و بر آدم زد
۱ نظر