این تلقی خاص از پیشرفت یا پیشرو بودن ممکن است تنها مرتبط با زمان حال (همعصر شونبرگ) تعبیر شود اما نکتهای بسیار ظریفتر هم در اینجا نهفته است و آن گرایش به آینده است. این نوع نگاه به پیشرفت موسیقایی به این معناست که آهنگساز یا منتقد نه تنها آینده را حدس بزند بلکه از رخدادن آن مطمئن باشد و به اثر موسیقایی کنونی از نگاه ناظری در آن آیندهی مفروض بنگرد و ببیند که در آینده این بیان موسیقایی پذیرفته شده و تلاشهای امروز نیز نقشی با اهمیت در آن بازی کرده است.
یا به گفتاری دیگر صاحب چنین نگرشی امروز، اکنون، همین دَم را همانند گذشتهی آیندهای که هنوز نیامده است، مینگرد و امروز را -از لحاظ سبکشناختی- برای آینده میزید.
درست بر اساس همین نگرش بود که شونبرگ باور داشت که کارش آیندهی موسیقی را خواهد ساخت و تا آنجا که مربوط به جریانهای موسیقی نیمهی نخست سدهی بیستم -و تا حدودی هم نیمهی دوم آن- میشد همین طور بود.
تحت تاثیر همین نگرش، مدتی بعد پیشرفت به سنجهای برای داوری بدل شد و به کار دستهبندی و نقد نیز آمد. آهنگسازان را میشد بر این اساس از یکدیگر جدا کرد؛ و چنان بُرنده که گویی «پیشرفت» -با آن مفهوم پیوند خورده با مجموعهای از فنهای موسیقی- زندگیبخش است و نبودش زندگیستان.
در اینجا هم نام آدورنو یکی از نمونههای کرانهای (و شاید از تندروانهترین آنها) را به یاد میآورد؛ آنجا که کتاب «فلسفهی موسیقی مدرن»اش را به دو گفتار «شونبرگ و پیشرفت» و «استراوینسکی و بازگشت» تقسیم میکند (۷).
خوشبینی یاد شده در ابتدای این نوشتار دیری نپایید و ضربهی رعدآسای جنگ جهانی اول طومار آن را در هم پیچید. در ظرف چند سال همهی آنچه که در سپیده دم آن سده میاندیشیدند دیگر پیش نخواهد آمد، رخ داد.
خشونت بیش از حد، مرگ، کشتار و حتا سو استفاده از دانش برای شدت بخشیدن به اینها.
واکنش طبیعی یاس و ناامیدی بود که فراگیر شد.
با وجود این پندار پیشرفت واژگون نشد نه در ذهنیت عمومی و نه در حوزهی موسیقی، هر چند از درخشندگی و امیدوارانگی آن کاسته شده بود. نومیدی برخی هنرمندان را به خاموشی کشید.
شاید یکی از دلایل به درازا کشیدن سکوت شونبرگ (۱۹۲۳-۱۹۱۲) نیز همین بود (اگر چه دلیل اصلی یافتن سازمانی بود برای آنچه از مرگ تونالیته سر برکشید) (۸). سرانجام او فرگشتی را که در نظر داشت سازمان داد و چنان که زمزمهی پیشرفت دوباره به جامعه نیز بازمیگشت ساماندهی او نیز سر بلند کرد.
راهی که شونبرگ میپویید در خود او پایان نیافت به خصوص اگر به یادآوریم که سالهای بعد او روش آهنگسازی شخصیاش را تغییر داد. دو شاگرد تاثیرگذار و نامدارش؛ آلبان برگ و از او هم بیشتر آنتون وبرن نیز در گسترش این مفهوم نقشی بازی کردند.
آنها نیز تقریبا همزمان و به پیروی از شونبرگ، ابتدا مسالهی آزادسازی دیسونانسها، و در جریان موسیقی اکسپرسیونیستی تمرکز بر تاثیرات روانی (و تا حدودی موسیقی آتونال آزاد) و سپس سازماندهی و پیدا کردن تعادلی میان بیکرانگی و بیمرزی و حداقل محدودیتهای لازم برای بنیان نهادن یک سازماندهی را مد نظر قرار دادند (۹).
پینوشت
۷- Dore Ashton, A Fable of Modern Art, P. 111.
۸- Ibid.
۹- Anton Webern, Willi Reich (ed.), A Path to the New Music, P. 21. خود عنوان کتاب هم گویای نوع نگاه وبرن به مسالهی دگرگونیهاست.
۱ نظر