در دنیای موسیقی ایرانی بسیار از وزیری علینقی گفته شده است. او در پندارهای تاریخی متفاوتی قهرمان و ضد قهرمان بوده است؛ به گمان برخی نوآور و رهاییبخش و به گمان برخی دیگر تحریفکننده و گمراه؛ و به هر حال، نقشی تعیینکننده و منحصربهفرد در جریانهای موسیقایی سدهٔ حاضر داشته است، چنان که بازیگر اصلی در بوجود آوردن دگرگونیهای آغازین آن و شاخصترین نمود نظم مستقری که معترضان در میانهٔ قرن در برابرش صف آراسته بودند، به شمار میآید.(۱)
ویژگیهای کار او به پندار هر یک از طرفین (طرفداران و مخالفان) بارها شمرده شده است (اگرچه گاه نه چندان ژرف)، آنچه او در زمینهٔ نظریهٔ موسیقی ایرانی انجام داد، نوآوریهایش، سطح آشنایی فنی و فرهنگیاش با موسیقی ایران و غرب، نوازندگی و آهنگسازی، گسترش نتایج مکتب آموزشی، و تراز کار هنری وی، تا حد زیادی در نوشتارهای موسیقایی مورد بررسی قرار گرفته و از زوایای مختلف به آن پرداخته شده است.
تنها موسیقیدان بودن در شرایطی مانند نخستین سالهای قرن حاضر نام کسی را چنین پرنفوذ و ماندگار نمیکرد، اما وزیری، ورای نقش موسیقاییاش، نمونهٔ روشنفکر اواخر دورهٔ مشروطه و ناسیونالیسم دولتی (۱۳۲۰-۱۳۰۰) هم بود؛ از این جایگاه است که میتوان نقش هنری – اجتماعی او را به درستی ترسیم کرد.
عمدهٔ فعالیت او (بازگشت از اروپا و تاسیس مدرسهٔ موسیقی از ۱۳۰۲ به بعد) در سالهایی بود که آزاداندیشی برجای مانده از کوران مشروطه به هرج و مرج گراییده بود و آرزوی نظم مستقر هوای جان روشنفکران ایرانی شده بود.
دورهٔ مورد بحث را به خوبی میتوان سالهای پایانی عهد مشروطه در نظر گرفت که رفته رفته و همراه تغییرات در نظام سیاسی – اداری کشور، هویت جدیدی در شرف تعریف شدن بود.
در این سالها هویت انسان شهرنشین در حوزهٔ جغرافیایی ایران تغییر میکرد و بازتعریف میشد. این تعریف مجدد یا نو، باید در تمامی ساحتهای زندگی از جمله موسیقی نمودی مییافت. یکی از عمدهترین نمودهای آن در موسیقی به دست وزیری برساخته شد.
مهمترین مسالهٔ روشنفکری در سالهای آغازین قرن حاضر «ترقی» بود. ایران با وضعیتی بسیار اسفبار پا به قرن بیستم گذاشت، دور از پیشرفتهای فنآورانهای که جهان را دگرگون میکرد و در گردابی از ناکارآمدی و بیسامانی نظامی، سیاسی و اندیشهای که به سختی پاسخی برای مسائل جهان نوپدید داشت.
ایرانیان (و بسیاری دیگر از همسایهها نیز) بیش از هر چیز از مقایسهٔ وضعیت خویش با «دیگران» (در ایران کشورهای پیشرفتهٔ اروپایی و حتی بعضی همسایگان مانند عثمانی – ترکیهٔ مدرن) بر نابسامانی آن آگاه شده بودند و اغلب ابایی نداشتند که این آگاه شدن را نوعی بیداری به شمار آورند و توصیه به آن را در آثارشان بازتاب دهند.
بررسی عملکرد و نوشتههای آن سالها چند چارچوب فکری را به روشنی به نمایش میگذارد که بنا بر گرایشهای مختلف اندیشهوران و نویسندگان با شدت و ضعفهای مختلف، در همهٔ آنها به چشم میخورد. نخستین را چارچوب «عقبماندگی» میتوان نام گذاشت که از مقایسهٔ وضعیت و احتمالا در جریان ناکامیهای فراوان نظامی، سیاسی و… در ظرف چند دهه انباشته شده بود.
دوگانهٔ متضاد یا نوشداروی آن چارچوب ترقی یا تجدد که آن را میتوان «سلسلۀ به هم پیوستهای از تحولات اقتصادی، هنری، مذهبی، زیباییشناختی، معماری، اخلاقی، شناختشناسی و سیاسی دانست [که] مایۀ مشترک همه این تحولات فردگرایی است [و] تالی [آن] پذیرفتن اقتصاد سرمایهداری، عرفی شدن سیاست، تحدید مذهب به عرصۀ معنویات خصوصی انسانها، رواج شک و تفکر خرمدار [است]» (۲)، بزرگترین آرزوی آن دوران و قلب تپندهٔ حرکت روشنفکری بود. دومین چارچوب متداول، زوال، تاریخ را چنین بازخوانی میکرد که امروز در ژرفترین نقطهٔ سراشیبی جای دارد.
پینوشت
۱- حتی پژوهشگری مانند «برونو نتل» که در ایران شاگرد و تا حد زیادی تحت تاثیر «نورعلی برومند» بود (و از این رو احتمالا زیاد با وزیری و تاثیرش همدل نبود) نیز او را «قهرمان» ماجراهای موسیقی ایرانی در سدهٔ بیستم میدانست.
۲- میلانی، عباس. تجدد و تجددستیزی در ایران، تهران: اختران، ۱۳۸۲: صص ۱۰-۹.
۱ نظر